رمان آنلاین نیلوفر قسمت بیست ویکم تا بیست و پنجم

فهرست مطالب

رمان نیلوفر نویسنده ساغر داستان های نازخاتون کانال رمان

رمان آنلاین نیلوفر قسمت بیست ویکم تا بیست و پنجم

رمان نیلوفر

نویسنده : ساغر

✅قسمت بیست و یکم

صبح که از خواب بیدار شدم
مامان مشغول اب دادن به گلهای تراس بود.
انگار من اونجا نبودم
حتی جواب سلام منو نداد
بعد صبحانه رفتم سراغ کتاب هام
مامان در اتاقمو باز کرد و ایستاد جلوم
مامان من این شکلی نبود؟
یه زن ،پر از خشم و کینه روبروم ایستاده بود
چشماش دیگه ابی نبود
صورتش کامل سفید بود
مامان من واقعا روح بود
یه روح سرگردون تو اون خونه که به کارای ما سه تا بچه میرسید
_با مامان پرستو صحبت کردم از فردا یه روز در میون پرستو میاد یا تو میری برای یاد گرفتن درسات.
_پرستو.یعنی چی؟چرا اون؟خودم بلدم درس بخونم
_لازم نکرده .دیدیم درس خودنتو تو این نه ماه.اگه این دفعه یه درس و خراب کنی.خودم با اون کمربند خفت میکنم
گریم گرفت
تمام غرور باقی مونده ی من با وجود پرستو له میشد
نمیخواستم دوستم بهم درس یاد بده
نمیخواستم اون از من بهتر باشه
مامان از اتاقم رفت
گریم بیشتر شد
خودمو بدبخت ترین دختر میدونستم.
و پرستو یه دختر ایده ال از نظر پدر مادرم
همیشه پرستو چماق بود برای زندگی من
_ببین پرستو چقدر مرتبه.خوش به حال مامان پرستو چقدر دخترش فهمیدس.
هر جا میخواستم برم اگه پرستو با من بود حتما جای خوبی بود
پدر پرستو دوست دوران دانشکده ی بابا بود
دوست هایی که الان درگیر زندگی شده بودن و شاید ماه ها همدیگرو نمیدیدن
اما پرستو حضورش باید تو زندگی من باشه
.
از پرستو متنفرم بودم.اما کاری نمیتونستم بکنم.
.
صبح پرستو با کیف مدرسش میاد
مامان کلی ازش معذرت میخواد که تعطیلات تابستونش به خاطر من خراب شده
پرستو کنار من میشینه و میگه
_نه خاله .یه مروری هم برای خودم میشه.کنکور میخوام بدم.باید خوب همرو بلد باشم
مامان به حالت افسوس نگاش میکنه
_کاش .کاش نیلوفر هم شعور تورو داشت
مامان از اتاق میره بیرون
_خوب بیشعور از کدوم شروع کنیم
_خفه شو بابا .دوتا هندونه گذاشته زیر بغلت .بیا ریاضی و شروع کن
_اگه شعور داشتی با معلمت اینطوری حرف نمیزدی.
پرستو خواست بلند بشه و بره.دستشو گرفتم
_گ…. خوردم بشین بابا.اه پرستو .تو که شرایط منو نمیدونی که
_چه شرایطی؟یواشکی عاشق شدی .پسره ولت کرده .ادم حسابت نکرده.هیچی به من نگفتی.میخوای حالا درکت کنم؟
نگاش کردم
پرستو ادمی بود که تا لحظه ی مرگت هم اشتباهتو میکوبه تو سرت
چقدر از این ادم متنفرم
_راستی دفعه ی دیگه تو بیا خونمون
من حوصله پیاده روی تا اینجارو ندارم
با گفتن چشم غلیظ به پرستو فهموندم که چقدر ازش متنفرم

✅قسمت بیست و دوم

صبح ساعت ده رفتم خونه ی پرستو
خونه ی پرستو سه طبقه تک واحدی بود که طبقه اول مادربزرگ پرستو
طبقه ی دوم عمه ی پرستو
و طبقه ی سوم پرستو اینا بودن
پرستو دوازده سالش که بود با خانواده ی عمش میرن پارک
یه پسری به پرستو متلک میندازه و همون موقع پسر عمه ی پرستو شروع میکنه به زدن اون پسر
پرستو از همون موقع عاشق پسر عمش میشه
و تمام سعی خودشو میکرد که تو دل خانواده ی عمش به عنوان عروس جا بشه
وقتی خواستم زنگ خونه ی پرستو رو بزنم در حیاط باز شد
یه پسر قد بلند جلوم ایستاده بود
از بازوهای بزرگشو
ساک دستیش متوجه شدم ورزشکار هست
_با کسی کار دارید
با عشوه گفتم
_بله .اومدم برای کنکور پرستو جون کمکش کنم
چقدر هیکلش شبیه امین هست
میشه به دستاش تکیه کرد
چهره ی مردونش
نگاهش
پرستو واقعا حق داشت
پسر رفت کنار
از پله ها بالا رفتم
تو پاگرد اخر از پنجره نگاش کردم.دلم میخواست یه بهونه جور کنم و برم باز ببینمش
_چیزی شده؟
پرستو جلوی در خونه ایستاده بود
_نه .یه ماشین دنبالم بود میخواستم ببینم رفته یا نه.
رفتم تو خونه.اما تمام حواسم به اون بود
_پرستو با پسر عمت به کجا رسیدی؟
پرستو موهاشو دور انگشتاش میپیچه
_جایی نبودیم که برسیم.من دانشگاه برم.اونم درسش امسال تموم میشه میره سربازی .میخوام دانشگاه که رفتم بهش بفهمونم

✅قسمت بیست و سوم

پرستو خندش گرفت
_فکر کن چجوری برم بگم.حالا شاید تا دانشگاه خودش بیاد بهم بگه.
تکیه دادم به صندلی و خودمو کش و قس دادم
_اما من میخوام شوهر کنم.اول و اخرش شوهرداری و بچه داری هست
پرستو تو چشام خیره میشه.انگار فکر میکرد شوخی میکنم
_حالا انگار شوهر ریخته تو کوچه برات.دیوانه درستو بخون یه درست حسابیش بیاد سراغت وگرنه مثل امین زیاده
حرصم گرفت
شروع کردم به خوردن پوست لبم
پیش خودم گفتم
فکر کردی پرستو خانم.همه چیز خوب برای تو باشه
شوهر خوب
درس خوب
خانواده ی خوب
بعد هم بکوبی تو سر من
تصمیم و گرفتم

باید این پسرو به چنگ بیارم
من حق خوشبخت شدن و دارم
وقتی ازدواج کنم سراغ هیچکسو نمیگیرم.
با شیطنت زدم به دست پرستو
_اومدنه دیدم داشت میرفت باشگاه.یکم گندس .اما علف به دهن بزی باید خوش بیاد.حالا چیکار میکنه؟
پرستو دستشو میزاره زیر چونش
_دیدی چقدر ماه.کاپیتان فوتبال هست .هر روز میره .
فهمیدم هر روز ساعت ده میتونم ببینمش
از خونه ی پرستو بیرون اومدم
به امید به دست اوردن پسر عمش
ما همه دلیلی برای دوباره نویسی تاریخ داریم
بعضی وقتها احتیاج دارین که برای خودمون عذر و بهونه بتراشیم
بعضی وقت ها میخواهیم که به انهایی که به ما اسیب رساندن اسیب برسانیم
بعضی وقتها میخواهیم برای خودمون خجالت به بار بیاریم
به هر حال همه ی ما تاریخچی هستیم

✅قسمت بیست و چهارم

صبح ساعت هشت از خواب بیدار شدم
موهامو با دقت با اتوی خونه صاف کردم
چند بار ژل زدم
استین های مانتومو با دقت تا زدم
شلوار مشگی براقمو که خیلی تنگ بود پوشیدم
خواستم رژ لب مامانو بردارم که یاد امین افتادم
این همون رژی هست که برای امین زدم
روزهای خوش با امین بودن اومد جلوی چشام
امین لعنت بهت
کاش هیچوقت نبودی
رژ لبو برداشتم و زدم
ساعت نه و نیم از خونه زدم بیرون
شانس اوردم مامان خواب بود و منو اون شکلی ندید
مامان همیشه تا ساعت سه بیدار بود
پارسا خیلی دیر میخوابید
وقتی هم که میخوابید مامان کلی کار داشت که انجام بده
به خاطر همین بیشتر روزها مامان ساعت یازده با پارسا و نگار بیدار میشد
رفتم سر کوچه ی پرستو
منتظر شدم تا پسر عمه اش بیاد بیرون
لب جوب نشسته بودم و زل زده بودم به در خونشون
ساعت نزدیکای ده بود
دیگه نا امید شده بودم
میخواستم برم خونه ی پرستو که در خونه باز شد
خودش بود
با تیشرت و شلوار سرمه ایی بیرون اومد
در حد امین نیست اما خوبه
اما واقعا تک بود
اما نامرد هم بود
خودمو اماده کردم
تا پیچیت رو به روی من بود
_سلام
_سلام؟
از کنارم رد شد
انگار منو نشناخت
_پرستو هست؟
_مگه شما معلمش نیستید.خبر ندارید هست یا نه؟
ضایعم کرد.پس شناخته
_ببخشید نمیدونستم سوالم بده ناراحت میشید
_چرا ناراحت بشم.وقتی اومدی پس میدونی هست.
راهشو گرفت و رفت
مونده بودم
نگاش کردم
داشت میرفت
عصبانی بود
از خودم بدم اومد
خیلی بهم بر خورده بود
کلا غرورمو له کرده بود
از شدت ناراحتی قلبم میزد
جلوی یه ماشین خودمو نگاه کردم
خاک تو سرت نیلو انقدر خودتو کوچیک کردی

✅قسمت بیست و پنجم

روز بعد هیچ ذوقی برای رفتن نداشتم
حوصله ی پرستو رو که مغرورانه سوال هارو جواب میداد
و یا اینکه اگه نمیتونستم کلمه ای ترجمه کنم بلند میخندید
و یا اینکه مادرش با دلسوزی وارد اتاق میشد و نگران خستگی پرستو بود نداشتم
از تک تک ادمای اطرافم کینه داشتم
از اینکه هیچ کس پشتم نبود از اینکه هیچ کس حمایتم نکرد عصبانی بودم
تنتها راه حل من ازدواج بود
صبح رفتم سمت خونه ی پرستو ساعت ده و ربع بود
از قصد دیر رفتم تا پسر عمه ی پرستورو نبینم
خواستم بپیچم تو کوچه که
_نیلوفر خانم؟
برگشتم خودش بود
با خشم نگاش کردم
_ببخشید من دیروز خیلی عصبانی بودم.رفتم باشگاه فکر کردم دیدم رفتارم درست نیست.میشه بابت معذرت خواهیم این دفتر و بگیری
یه دفتر صورتی بود
عکس به زن روش بود که موهاش رو هوا پریشون بود
دفتر خاطرات بود
تمام ورق ها سبز بودن
_دستتون درد نکنه .احتیاج به این کار نبود
_من حسین هستم.هر روز میاد اینجا؟
_بله .تقریبا هر روز
_میشه .میشه من بیشتر ببینمتون
باورم نمیشد.حسین با من میخواد دوست بشه.باورم نمیشد اون چیزی که میخواستم به دست اوردم
_باید فکر کنم
_من فردا همین جا منتظر خبرتونم
_خداحافظ
رفتم سمت خونه ی پرستو
ای خدا ممنون که صدامو شنید ای خدا باورم نمیشه صدامو شنیدی
انقدر خوشحال بودم مثل بوق ماشین عروس زنگ خونه ی پرستو رو زدم
_چه خبرته بابا
_باز کن عشقم
_خدا به خیر بگذرونه
با خوشحالی رفتم خونه ی پرستو
بغلش کردم
_چی شده شنگولی
_هیچی فقط خوشحالم
اون روز به تمام غلطهام خندیدم
تو خونه خوشحال بودم
باید تمام سعی کنم که با حسین ازدواج کنم
باید تا اخر تابستون نامزد کنیم
باید زودتر راحت بشم از این جهنم

1 1 رای
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx