رمان آنلاین نیلوفر قسمت شانزدهم تا بیستم نویسنده ساغر

فهرست مطالب

رمان نیلوفر نویسنده ساغر داستان های نازخاتون کانال رمان

رمان آنلاین نیلوفر قسمت شانزدهم تا بیستم نویسنده ساغر

رمان نیلوفر

نویسنده : ساغر

✅قسمت شانزدهم

صبح ساعت هشت از خواب بیدار شدم
حمام کردم و موهامو کلی ژل زدم
یواشکی مانتومو اتو کردم
نمیخواستم مامانم به چیزی شک کنه
از کیف لوازم ارایش مامان رژ لب صورتیشو برداشتم
اصلا مامان لوازم ارایش میخواد چیکار؟
هیچ وقت ندیدم ارایش کنه
عروسی ها تو تالار ارایش میکنه و وقتی بیرون میخوایم بیایم پاک میکنه
همیشه مامان مثل شیر برنج میمونه
بی روح
بی احساس
وقتی ارایش میکنه چشمای ابیش انگار صد رنگ دیگه هم به خودش میگیره
رفتم تو اتاقم
شالمو سر کردم و رفتم تو اشپزخانه
مامان مشغول پختن ناهار بود
_اه تو این گرما کی حال داره بره بیرون.
الکی اینطوری میگفتم که مامان شک نکنه
فکر میکردم اگر خودمو خوشحال نشون بدم مامان میفهمه
_خوب نرو .زورت که نکردن
_نمیشه.به پرستو قول دادم هم ببینمش هم کتاب و بگیرم
_کار برای خودت میتراشی توام.زود بیااااا.نمونی وسط کوچه.بابات بفهمه پوست کلتو میکنه
_نه زود میام.خداحافظ
از در خونه زدم بیرون
مثل یه پرنده که انگار از قفس ازاد شده بود زدم بیرون
تا سر کوچه دویدم
وقت مهم بود
تا مغازه میدوم که بیشتر پیش امینم باشم
رسیدم مغازه
امین داشت سر یه مشتری و میشست
ایستادم
متوجه ی من شد
اشاره کرد برم سر کوچه تا بیاد
رفتم سر کوچه
هوا گرم بود
شالمو شل تر کردم تا خنک تر بشم
امین بعد چند دقیقه اومد
_چطوری.اوه چه خوشتیپ هستی تو
یادم افتاد امین اولین بار هست منو با لباس بیرون میبینه
_ممنون .خوبی عزیزم.وای امین از دلشوره دارم میمیرم
_دلشوره چرا؟
_مامانت میخواد منو ببینه دیگه؟
_مامانم؟اهان.نه دلشوره نداره که.عروس گلشو میخواد ببینه.
یکم تو کوچه ها قدم زدیم
_امین خونتون کجا هست؟
_میرسیم الان چند تا کوچه پایین تر هست
احساس کردم امین نمیخواد منو ببره خونشون
نیم ساعتی بود که الکی قدم میزدیم
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم
پاهام هم درد گرفته بود
_امین خونتون خیلی دور نیست؟
_نه .رسیدیم دیگه
_داخل یه کوچه شدیم
جلوی یه خونه ی اجری ایستادیم.یه خونه ی قدیمی و کهنه
امین زنگ اول و زد
یه خانم مسن گفت
_کیه؟
_منم مامان
_وا چرا الان اومدی.باز کارتو ول کردی؟
_اه .باز کن
در باز شد
امین منو برد تو راهرو
_نیلو .مامان یکم امروز با من دعواش شده .لج کرده.صبر کن برم باهاش حرف بزنم میام.
_اگه مزاحمم برم
_مزاحم چرا خانمم.از خداش باشه عروس خوشگلش میاد دیدنش
امین شروع کرد به بوسیدن من
همش میترسیدم کسی بیاد مارو ببینه
دلشوره داشتم
اما بوسه ی امین هم شیرین بود
بوی فاضلاب خونه یهو  اومد
اما امین محکم منو بغل کرده بود
نفس نمیتونستم بکشم
امین بعد چند دقیقه منو ول کرد
صورتم قرمز شده

✅قسمت هفدهم

حالم بد بود
در و باز کردم و گفتم
_امین چته .داشتم خفه میشدم
_شرمنده دست خودم نبود.نیلو من تورو خیلی میخوام
موهامو مرتب کردم
_دیونه.بریم امین .میخوام برم خونمون
امین جلوی در ایستاد
_نیلو یکم وایستا الان میام برم پیش مامان میام.خواهش میکنم

امین بدون جواب من  از پله ها پایین رفت.خونشون زیر زمین بود
صداشون تقریبا تو راه رو میپیچید
کنجکاو شدم تا برم ببینم موضوع چی هست
از پله ها یواش پایین رفتم
_غلط کردی برش داشتی اوردی اینجا.مگه اینجای جای دختر خیابونی هست.
_هیس .مامان میشنوه
_بشنوه.سارا کم بود اوردیش.حالا شده نیلوفر؟
_مامان خواهش میکنم.این فرق داره با بقیه
_غلط کرده با تو .میگی بره یا زنگ بزنم ننه باباش؟این هم حتما از اون پولداراس اره؟
_مامان جان من دودقیقه بیاد ببینش هیچی نگو تا بره.
_امین میزنم لهت میکنمااااااا.جای این هرزه ها اینجا نیست
صداشونو میشنیدم
قلبم میزد
گریم گرفت
دوست نداشتم این حرفا پشت من باشه
دستم رو میله نرده بود
تمام بدنم میلرزید
من اینجا چیکار میکنم
سارا کیه؟
دروغ بهم گفته

_دختر خانم ؟اینجا با کی کار دارید؟
برگشتم یه خانم پشت سرم بود
اشک از چشام جاری شد
دویدم سمت کوچه
از خودم بدم اومد
له شده بودم
امین با من بازی کرده بود
تا سر کوچه ی پرستو دویدم
هق هق میکردم
خودم هم نمیدونستم اونجا چیکار میکنم
زنگ خونه ی پرستو رو زدم
مامانش جواب داد
فهمید حالم خوب نیست
_نیلوفر جان حالت خوبه ؟
_بله.میشه پرستو بیاد
_خوب دخترم بیا بالا
_نه فقط بیاد پایین
پرستو با یه لیوان اب اومد پایین
تا دیدمش
گریم بیشتر شد
بغلش کردم
پرستو انگار همه چیز و میدونست
محکم منو بغل کرد
_نیلوفر باهاش بهم زدی؟
با سر جوابشو دادم
همه ی ماجرارو گفتم
پرستو به زمین نگاه میکرد
_ امین با سارا از بچه های تجربی دوست بود
خواستم بگم اما خودت نمیخواستی بشنوی.
گریم بیشتر شد
_خیلی نامردی
چرا نگفتی بهم
الان که من عاشق امیر شدم باید بفهمم
_عیبی نداره دیر نشده که فقط دوماه باهم بودید
_اخه من عاشقشم
_یادت میره.انقدر عاشق میشی فارغ میشی .تازه شانزده سالمونه .

✅قسمت هجدهم

.امین چند بار زنگ زده بود خونمون
اما وقتی مامانم جواب داده بود دیگه زنگ نزد
شبا موقع خواب یاد امین میافتادم
گریه میکردم
تمام بالشتم خیس میشد
تنهاتر از قبل شده بودم
با یه شکست بزرگ
دلم برای دستاش
حرفاش
نگاهش تنگ شده بود
عشقم بهم خیانت کرده بود و نمیتونستم فراموشش کنم
پرستو میگفت اولش اینجوری هست.اما وقتی باز عاشق بشم .به این روزام میخندم

روز کارنامه ها بود
از شب قبلش حالم بد بود.استرس تمام وجودمو گرفته بود
شام نتونستم بخورم
سعی میکردم فراموش کنم فردا چه روزی هست اما نمیشد
میدونستم فردا روز مرگ من هست
زیر مشت و لگد بابا میمیرم
یا حتما کچل میشم از بس مامان موهامو میکنه
صبح مثل یه مرده ی متحرک رفتیم مدرسه
بابا مارو رسوند جلوی در مدرسه
_منتظر میمونم تا بیاد
همه ی مادرا پشت در اتاق ناظم منتظر بودن
پرستو هم یه گوشه از راهرو ایستاده بود
کاش هیچ کدوم از بچه درسخونا نمی اومدن
دفتر ناظم باز شد و مادر ها به صف وارد اتاق میشدن
قلبم میزد
حالم بد بود
زیر لب صلوات میفرستادم که مرگ بدی نداشته باشم
نوبت ما شد
ناظم رو کارنامه ها افتاده بود
_اسمش؟
_نیلوفر…..
ناظم با بهت مارو نگاه کرد.کارنامه ی منو دراوردو سمتم گرفت
_خانم میدونستید تنها مردودی کلاس دخترتون هستن
مامان دستاش میلرزید
کارنامه رو گرفت
پنج تا تجدید
از اتاق ناظم اومدیم بیرون
پرستو با مامانش مشغول برسی نمره ها بودن
مامان رفت سمتشون
_پرستو جان امسال چیکار کردی؟
مامان پرستو دخترشو بغل کردو گفت
_سربلندمون کرد.نیلوفر تو چی؟
مامان محکم کوبید تو سرم .اخه این خنگ میتونه درس بخونه.فقط پول خرج میکنه
همه مارو با بهت نگاه میکردن
پرستو و مامانش مونده بودن چی بگن
مامان دست منو گرفت و گفت
_بمیری دختر که منو هم بدبخت کردی
به سمت ماشین بابا رفتیم
گریم گرفت
_گریه کن .کثافت چقدر گفتم درس بخون منو بدبخت نکن
یادته هار بودی پاچه ی منو هم میگرفتی؟.
سوار ماشین شدیم
_گند زده؟
مامان کارنامه ی منو داد دست بابا
بابا بعد خوندن نمره ها ماشینو روشن کرد
عصبانی بود
صورتش قرمز بود
وسط کوچه ایستاد

✅قسمت نوزدهم

کمربندشو باز کرد با سگک کمر بند کوبید تو صورتم
_بی پدر .چه گ… میخوردی پس
جیغ میزدم
مردم ایستاده بودن مارو نگاه میکردن
مامان دست بابارو گرفت
ول کن بریم خونه ابرو برامون نموند
رسیدیم خونه
از دماغم خون میومد
چشم درد میکرد
پشت دست راستم که به حالت گارد گرفته بودم که کمتر کتک بخورم ورم کرده بود
بابا مارو پیاده کردو رفت سر کار
رفتیم تو خونه
مامان با تمام قدرت پشت دست راستمو تو دستش گرفت و ویشگون گرفت
برو بمیر تو اتاقت
تا شب ریخت نحستو نبینم
رفتم تو اتاق
تو اینه خودمو دیدم
دماغم خونش لخته شده بود
چشم سمت چپم کبود بود و ورم کرده بود
گریم گرفت
نه به خاطر کارنامه
نه به خاطر کتک ها
به خاطر بدبختیم
به خاطر اینکه هیچکس نپرسید نیلو چت بود اون نمره هارو گرفتی
اون روز من خودمو تو خودم کشتم
از همه متنفر بودم
حتی از پرستو
تخم کینه رو از همه تو دلم کاشتم
دلم میخواست از همه انتقام بگیرم
رو تختم دراز کشیدم
تمام بدنم درد میکرد
شاید واقعا من بچه ی این خانواده نیستم
مامان از من متنفره
بابا تشنه به خونم هست
یه بچه ی اضافیم
باید از این خوانواده و راحت بشم به هر قیمتی که شده

✅قسمت بیستم

پارسا در اتاق و باز کرد
سرشو کج کرده بود و از لای در نگام میکرد
اجی بیا شام
_نمیام
مامان از تو اشپزخونه داد زد
_خفه شو بیا.الان بابات میاد بیشتر کفری میشه
مجبور بودم برم
بابا خیلی بدش میومد کسی سر سفره نباشه
بابا اومد
همه دور سفره بودیم
بابا خواست بشینه که چشمش به من افتاد
رو زمین و هوا مونده بود
پوووووف کرد و نشست
شام طبق معمول تو سکوت خورده شد
_چرا شام نمیخوری؟
همه به بابا نگاه کردیم
بابا دست به غذاش نزده بود
طبق عادت همیشه بلند شد و شلوارشو مرتب کرد
_میل ندارم.یه چای برام بیار.تو تراس میرم
نمیدونم چرا حس میکردم بابا عذاب وجدان گرفته
از دیدن صورت من ناراحت هست
اما بابا عادت داشت به زدن
بارها مامان همین شکلی میشد که من شدم
رفتم تو اتاقم
خواستم لباسمو عوض کنم که پشت کتفم درد وحشتناکی گرفت
از تو اینه نگاه کردم
تمام دستم به اندازه ی یه نلبکی کبود بود
هنر دست مامانم بود
دستت بشکنه
دراز کشیدم
باید یه راه حل برای نجات از این خونه پیدا کنم
اخ امین
لعنت بهت امین
تو مقصر هستی
اخ امین الان کجایی
دلم برای امین تنگ شد
الان اینجا بود
تمام این کبودی هارو میبوسید
لعنت بهت امین
کاش دستات بودن
کاش بازوهات منو محاصره میکردن
گریه میکردم
چشم کبودم تیر میکشید و درد منو دو چندان میکرد
من خیلی بدبختم
اما نمیزارم اینجوری بمونه
من خودمو نجات میدم

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx