رمان سمیرا بر اساس داستان واقعی قسمت ۵۶تا ۶۰

فهرست مطالب

داستان های نازخاتون رمان آنلاین داستان واقعی سمیرا نویسنده ساغر داستان های نازخاتون

رمان سمیرا بر اساس داستان واقعی قسمت ۵۶تا ۶۰

رمان آنلاین براساس سرگذشت واقعی

اسم رمان: سمیرا

نویسنده : ساغر

✅قسمت پنجاه و ششم

از شاهین که جدا شدم
تو راه پله کادوشو باز کردم
زنجیر و پلاک بود
لابه لای پوشال های جعبه
بوی عطرش بود
نشستم رو پله گریم گرفت
اخه چرا باید من اینجا باشم با این وضعیت
بین شاهین و جواد
چرا باید جواد عوض بشه
معتاد بشه؟
رفتم خونه
بوی تریاک همه جا پیچیده بود
معلوم بود جواد اومده کشیده
.ساعت هشت شب شد
حوصلم سر رفته بود
زدم بیرون
قدم زنان رفتم سمت پشت مجتمع
صدای خنده ی یه دختر از سمت چمن ها میومد
صدای صحبت یواش بین چند تا دختر پسر بود
بوی عطر اشنا
رفتم سمت شمشاد ها
انگار زلزله اومده بود
شاهین و همون دختره و دوستاش نشسته بودن
دست شاهین دور گردن دختره بود
میخکوب شده بودم
رفتم نزدیک تر
شاهین منو دید
اما به روی خودش نیاوردم
همه منو نگاه کردن
یه دختر گفت بریم بچه ها؟
رفتن
من هنوز همون جا ایستاده بودم و به جای قبلی شاهین زل زده بود
اشکام میومد
چرا ؟
نمیدونم
خورد شده بودم
یعنی دو ساعت پیش و یادش رفته؟
یعنی این گردنبند دروغ بوده؟
رفتم سمت خونه
بشقاب میوه هنوز رو زمین بود
از روش رد شدم
خورد شد شکست
داد زدم
_کثافت .میکشمتون.عوضی ها.
شاهین ببین چیکار میکنم
هم ابروی تو رو میبرم هم خودمو من دیگه به سیم اخر زدم
شروع کردم به خوردن ناخن هام
نقشه داشتم
خیلی نقشه داشتم

✅قسمت پنجاه و هفتم

عصبی شده بودم
هر جوری بود باید زهر خودمو میریختم
نشستم رو زمین
شیشه ایی که تو پام بود و دراوردم
مهم نبود پام خون میاد
دلم خون بود
رخت خواب و پهن کردم
خوابیدم
جواد اومد.
خوابید.
تا صبح صد بار دعوا کردم و فحش دادم
صبح شد
رفتم بیرون محوطه
کسی نبود
دنبال دختره بودم
مهسا از خرید برگشته بود
هن هن کنان رسید به من
_کجایی ؟خبری نیست ازت
_یکم فکرم درگیره حوصله ندارم
_اکی .جمعه عروس دارم .خواستی بیا.
رفتم پشت محوطه کسی نبود
تا ساعت دوازده نشستم کسی نیومد
رفتم خونه
ساعت پنج زدم بیرون
نشستم تو محوطه
چند تا دختر از دور میومدن
خودش بود
همون دختر ابرو پیوندی
رفتم جلو
_سلام میشه بیای کنار.تنها باهات حرف دارم
دختر اومد تو چمن ها
ریشه های روسریمو تو دستم گرفتم
مونده بودم چی بگم
_راستش .تو با شاهین دوستی؟
دختر با کنجکاوی نگام کرد
_شاهین؟
دوست نه.خواستگارمه.هفته دیگه قراره بله برون گذاشتیم.

یخ کردم
تمام بدنم میلرزید
دندونام قفل شده بود
دختره دستمو گرفت
سرد بود
_شما.شاهینو از کجا میشناسید
_مهم نیست .دیگه نمیشناسمش
رفتم سمت مجتمع
_خانم.؟خانم
اهمیت به صدا کردنش ندادم.
حالم بد بود
یه زن حامله از کنارم رد شد
اخ اگه عاشق نبودم.بچم الان بغلم بود
رفتم پیش مهسا
مهسا درو باز کرد
_یه شیشه داری بدی؟
_برای چی میخوای؟انقدر نخور خوب نیست
_جان عزیزت بده
بغضم ترکید
_بیا تو .حالت خوبه؟
_فقط بده .برم بخورم
مهسا رفت شیشرو اورد داد بهم
_مطمئنی خوبی؟
بدون خداحافظی رفتم
لیوان لیوان میخوردم
تلویزیون یه اهنگ پخش میکرد

قسم نخور به جونم
که بی قسم میدونم
نور ستاره ی تو
رفته از آسمونم
چشام اشکی نداره
به پای تو بباره
یه قلب پاره پاره
قسم خوردن نداره.

بلند بلند گریه میکردم
.کاش هیچ وقت نمیدیدمش.
کاش بوش نمیکردم
کاش نبود
کاش میمردم
دیگه هیچی حالیم نبود
دلم مامانمو میخواست
دلم ده و میخواست
بلند داد میزدم
غلط کردم
خوابم برد
تو بغل شاهین بودم
خواستم ببوسمش بوی تریاک میداد
دیدم جواد هست
گریم گرفت
بیدار میشدم پنج دقیقه گذشته بود
میخوابیدم انگار ساعت ها درگیر بودم
ساعت دوازده بیدار شدم
شیشه رو قایم کردم
رخت خوابمو پهن کردم
نمیتونستم تعادلمو حفظ کنم
به زور کارارو کردمو
خوابیدم

✅قسمت پنجاه و هشتم

با سر درد از خواب بلند شدن
نور اذیتم میکرد
چشمامو تنگ کردم تا نور اذیتم نکنه
دنبال قرص بودم
دهنم تلخ بود
معدم میسوخت
صدای زنگ خونه اومد
رفتم جلوی در
_به.هنوز خوابی
_وای مهسا حالم خوب نیست
_با اون حال دیروزت گفتم یا مردی یا بیمارستانی.دختر تو ده چی میدادن بهت انقدر سگ جونی؟حتما کل شیشرو هم خوردی؟
_چی میخوای؟چقدر حرف میزنی.حتما به تو هم تخم کفتر زیاد دادن
رفتم سمت اشپزخونه
مهسا دنبالم اومد
_اوه اوه خونس .یا میدون جنگ.بی خود نیست شوهرت معتاد شده
_اه.خفه شو دیگه.
نگاه به خونه کردم
راست میگفت
کثافت از همه جای خونه میریخت
_بیا بریم بازار .لوازم ارایش میخوام
_یه ساعت دیگه میام.باشه.خودم هم لوازم ارایش میخوام
_تو چیکار میکنی؟میخوری لوازم ارایشو؟تازه خریدی
به جاش پول بده یه کارگر بیاد خونتو تمیز کنه
_اونم یه فکری میکنم.
حاضر شدم
رفتیم بیرون
جواد مشغول تی زدن کف لابی بود
_ما میریم خرید
_به سلامت
رفتیم سمت خیابون
مهسا گفت بیا تا خیابون اصلی پیاده بریم.
راه افتادیم نزدیک خیابون اصلی شدیم
_هوی.زنیکه
برگشتیم سمت صدا
شاهین ماشینشو وسط خیابون ول کرده بود
با عصبانیت اومد سمت ما
ترسیدم
نمیدونستم چیکارکنم
نفسم بند اومد
_زنیکه چی گفتی به پریسا
_پریسا کیه؟
تو نمیدونی پریسا کیه؟ابروتو میبرم سنگ سارت میدم بکنن
مهسا رفت جلو با دست کوبید تو سینه شاهین
_چه غلطا کی باشی که .حکم میدی
_از خودش بپرس.معرفیم نکردی سمیرا خانم؟
دلم میخواست میمردم
چرا نفسم قطع نمیشه
شاهین اومد نزدیک تر
نفس هاش و میشنیدم
_یه بار دیگه نزدیک منو زنم بشی .تیکه پارت کردم
تو کلفت زن منم نیستی با اون شوهر مفنگیت
مهسا دست شاهین و گرفت کشید
_حرف دهنتو بفهم عوضی.
شاهین برگشت سمت مهسا.بلندتر گفت.من میدونم به اسم دارو لاغری مواد میفروشی.
شوهرتو این معتاد کرده
رفتم جلو کوبیدم تو صورتش
_حرف دهنتو بفهم .عوضی
_شاهین برگشت گفت
اون موقع که شوهر داشتی تو بغل من قربون صدقم میرفتی عوضی نبودم.
نگاه کردم اطراف
مردم نگاه میکردن
شاهین داد میزد
مهسا فقط نگاه میکرد
_تورو باید سنگسار کنن کثافت
مهسا داد زد
_تو که میدونستی شوهر داره چرا رفتی پیشش؟تو هم حکمت همینه .
شاهین با تعجب نگاه کرد
_من دیروز فهمیدم
_اره تو گفتی و ما باور کردیم
صدای اژیر ماشین پلیس اومد
مهسا دست منو گرفت گفت بدو
انگار تو اسمون پرواز میکردم
با سرعت میدویدم
تو اتوبان میدویدم

✅قسمت پنجاه و نهم

دیگه پاهام جون نداشت
نشستم رو جدول
بریده بریده مهسارو صدا زدم
مهسا برگشت عقب
نشست کنارم
تف کرد رو زمین
_خدا لعنتت کنه سمیرا.چه گ…. زدی تو؟
گریم گرفت
_نمیدونم چرا اینطوری شد.من متنفرم از جواد.من از همه متنفرم
از خانوادم
یه بار نگفتن سمیرا چی میخوای.
بلند شدم ایستادم
_ببین مانتوی منو ببین.من همین هم نمیتونستم نظر بدم
انداختنم تو بغل جواد
گفتن هری
نون خور کمتر
اومدم دیدم همه خوشبختن الا من
همه دخترا ازادن الا من
میگردن میخورن الا من
یهو شاهین اومد
کادو داد بهم
همونی که میخواستم بود
من خر عاشقش شدم.
شروع کردم به زدن خودم
_من هیچ سهمی ندارم.من هرزم.من عاشق شدم
اون جواد معتاد شد
تجاوز بهم میکرد
مهسا بلند شد بغلم کرد
_سمیرا اروم باش.گذشت .
مهسا منو برد سمت خیابون
نشستیم کنار یه ماشین
_سمیرا اینجا هفتاد و دو ملت زندگی میکنن
خوشبخت بدبخت
اما هیچ کس به هیچ کس رحم نداره
باورت میشه وقتی شوهرت اومد سر رنگ موت دعوا کرد بهت حسودیم شد
من بدبخت تر از توام
همه مشکل دارن
اینجا هیچ کس کامل خوشبخت نیست.
نگاش کردم
_تو مواد دادی جواد؟
_نه به خدا.روحم خبر نداشت به جواد میدن
اوایل به اسم داروی لاغری میاوردن
بعدا فهمیدم چیه که خیلی ها معتاد شده بودن
همون زنیکه که اوندفعه دیدی
یه نفرو گذاشت اینجا
من هیچ کارم
مقصر خودتی من و وارد نکن.

گیر کرده بودم
اگه با مهسا هم بد میشدم .میرفتم خونه.ممکن بود شاهین از رازم بگه.مهسا اینطوری پشتم بود
.بلند شدم
_بریم خونه
–میترسم .مامورا شاهین و گرفته باشن
_نه اونم در رفت.
_گرفته باشن هم زر بزنه .پای خودش هم گیره
راه افتادیم سمت خونه
مهسا دستمو گرفت
_بچه مال کی بود؟
_به جان خانم جونم مال جواد بود
_میخوای چیکار کنی؟
_نمیدونم
_بریم ارایشگاه من .ببینیم اوضاع چجوری هست
به مهسا نگاه کردم
صورت لاغر
موهای فر مشکی
اونم بدبخت تر ازمن
به شاهین فکر کردم
به نامرد بودنش
به خریت خودم
به پریسا که قراره زن همچین گرگی بشه
به جواد.که در حال چرت زدن هست
به لبای سیاهش
به بوی سوختگی که همیشه میده
به خانم جون
اگه بفهمه سکته میکنه
به بابامو داداشام که سرمو میبرن
به عمو
وسط یه باتلاق گیر کرده بودم
به حرفهای شاهین
منو از اول یه زن هرزه میدونست
از اول میدونست؟
نه شاید دیروز فهمیده
به اینکه چقدر راحت خام شدم فکر کردم
تا سر خیابون خونه رسیدیم
چشمم به مجتمع افتاد
قلبم تند تند میزد
دست مهسارو گرفتم
دستمو محکم گرفت
اونم ترسیده بود
اونم از این میترسید که محمولش لو بره
اگه شاهین جریان موادو نمیدونست
شاید مهسا اینجا نبود
شاید اونم تف میکرد تو صورت من

✅قسمت شصتم

نزدیک مجتمع شدیم
پاهام و میکشیدم
انگار منو به زور میخواستن ببرن و خاکم کنن
مهسا برگشت نگام کرد
لبای خشکم
رنگ پریدم
همه نشون میداد که ترسیدم
_صبر کن سمیرا
بغضم ترکید
_من میترسم.جواد اگه فهمیده باشه منو میکشه
_ابغوره نگیر.فکر کن به جاش.خیلی احمقی سمیراااا
مهسا یکم راه رفت
_سمیرا.میریم فعلا.اگه جواد عصبانی بود.اومد دعوا .من درستش میکنم
_چجوری اخه.؟چی میخوای بگی؟
_الان مغزم کار نمیکنه.فعلا بریم ببینم چی میشه
نزدیک ساختمون شدیم
جواد تو محوطه نبود
رفتیم سمت خونه
قلبم تند میزد
کلید انداختم
جواد تو خونه بود
با کفش وسط هال ایستاده بود
سیگارش دستش بود
منو دید سیگارشو انداخت رو فرش
دود از فرش بلند شد
با کفش سیگارشو له کرد
_چرا ایستادی جلو در؟بیا تو؟
_جواد چیزی شده؟
_زنیکه …
مهسا پرید جلو
_چیه؟چی شده؟چرا صداتو بالا بردی؟
جواد اومد نزدیک تر
_تو یکی خفه شو.زنیکه.سمیرا بیا تو
_نمیام.به جان خانم جون.دست روم بلند کنی .میرم ده  ابروتو میبرم
_بیا تو .تو جنازت هم به ده نمیرسه
جواد بلند داد زد
_بیا تو
مهسا اومد تو خونه درو بست
_اول گوش کن اقا جواد بعد خواستی بکشش
_چیرو گوش کنم
_اون پسره اومده سراغ شما؟همون پسر مفنگیه
_خوبه پس میدونید چه خبر؟من اینو تیکه تیکه میکنم
خواست بیاد سمتم
مهسا پرید جلوش
دستاشو گرفت
داد زد
_خفه شو بزار من حرفمو بزنم بعد.اون پسره اومد مواد از من بگیره.همونی که تو میکشی
پول نداشت .منم ندادم
اومد دعوا
سمیرا اومد وسط نزاشت پسره کاری کنه
اونم تهدید کرد
حالا من نمیدونم به تو چی گفته؟
_جواد شوکه شده بود
نگام میکرد
به در خونه چسبیده بودم
اشکام نمی اومد
بیشتر خشک شده بود
انگار قلبم نمیزد
جواد نشست رو زمین
دستشو گرفت رو سرش
شروع کرد بلند بلند گریه کردن
_مرتیکه اومده میگه.زنتو جمع کن هر روز تو خونه ی من پلاسه
مهسا برگشت سمت من
_ببین چقدر سمیرا ترسوندتش این حرف و زده
با چشای گرد مهسارو نگاه میکردم
انگار یکی دستاشو رو گلوم گذاشته بود
جواد بلند شد
_من اون مرتیکه رو میکشم.ننش و به عزاش مینشونم
مهسا رفت جلوش ایستاد
بلند گفت
_گوش کن جواد.بری با اون دعوا کنی.اول اون گیر میافته .بعد تو.بعد من
همین خونرو و کارو ازت میگیرن
زنت اواره میشه و انگشت نما تو ده میشه
من خونه دارم یه مدت حبس میکشم میام بیرون
اون مرتیکه هم خونه باباش هست
چیزی نداریم از دست بدیم
تو میبازی
فهمیدی
جواد نگاهش خشک بود نگام کرد.برگشت سمت دیوار
مشت کوبید تو دیوار
بلند بلند گریه میکرد
_من چقدر بدبختم
رفتم سمتش
دستشو گرفتم
_جواد.بیا ترک کن.کارتو عوض کن.زندگیمون داره نابود میشه

ادامه دارد…

1 1 رای
امتیاز این مطلب
guest
1 دیدگاه
Oldest
Newest Most Voted
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
1
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx