رمان آنلاین عاشقانه ای برای تو قسمت ۱تا ۵

فهرست مطالب

داستان های نازخاتون رمان آنلاین داستان واقعی عاشقانه هایی برای تو داستان های نازخاتون

رمان آنلاین عاشقانه ای برای تو قسمت ۱تا ۵

عاشقانه ای برای تو 

نویسنده:طاها ایمانی

 
#قسمت_اول
داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو:
با من ازدواج می کنید؟

.

توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه … هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن … .

.

توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد … خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ … .

.

کنجکاو شدم … پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟ … دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه … بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟ … .

چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم … ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم … حتی حرف نزده بودیم … حالا یه باره پیشنهاد ازدواج … ؟ پیشنهاد احمقانه ای بود … اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم … .

.

بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما … .

پرید وسط حرفم … به خاطر این نیست … .

در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد … دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم … برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم … شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید … رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم … .

.

همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم … تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه … .

دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش … .

#قسمت دوم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: تا لحظه مرگ

.

.

تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟ … من با پسرهایی که قدشون زیر ۱۹۰ باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه … .

.

از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم … دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش … .

.

اون وقت تو … تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به ۱۸۵ میرسی … اومدی به من پیشنهاد میدی؟ … به من میگه خرجت رو میدم … تو غلط می کنی … فکر کردی کی هستی؟ … مگه من گدام؟ … یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز … یه لنگ کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه … .

.

و در حالی که زیر لب غرغر می کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم ازش دور شدم … دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن … با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم … .

هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی گفت: اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده … تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری … .

.

خدای من … باورم نمی شد دوست چند ساله ام داشت این حرف ها رو می زد … با عصبانیت کیفم رو برداشتم و گفتم: اگر اینقدر فوق العاده است خودت باهاش ازدواج کن … بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری … .

اومدم برم که گفت: مطمئنی پشیمون نمیشی؟ … .

.

باورم نمی شد … واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می کرد … داد زدم: تا لحظه مرگ … و از اونجا زدم بیرون … .

#قسمت سوم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: آتش انتقام

.

.

چند روز پام رو از خونه بیرون نگذاشتم … غرورم به شدت خدشه دار شده بود … تا اینکه اون روز مندلی زنگ زد و گفت که به اون پیشنهاد ازدواج داده و در کمال ادب پیشنهادش رد شده … و بهم گفت یه احمقم که چنین پسر با شخصیت و مودبی رو رد کردم و … .

.

دیگه خون جلوی چشمم رو گرفته بود … می خواستم به بدترین شکل ممکن حالش رو بگیرم … .

پس به خاطر لباس پوشیدن و رفتارم من رو انتخاب کردی … من اینطوری لباس می پوشیدم چون در شان یک دختر ثروتمند اصیل نیست که مثل بقیه دخترها لباس بپوشه و رفتار کنه … .

.

همون طور که توی آینه نگاه می کردم، پوزخندی زدم و رفتم توی اتاق لباس هام … گرون ترین، شیک ترین و زیباترین تاپ و شلوارک مارکدارم رو پوشیدم … موهام رو مرتب کردم … یکم آرایش کردم … و رفتم دانشگاه … .

.

از ماشین که پیاده شدم واکنش پسرها دیدنی بود … به خودم می گفتم اونم یه مرده و ته دلم به نقشه ای که براش کشیده بودم می خندیدم …

.

#قسمت چهارم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: من جذاب ترم یا

.

بالاخره توی کتابخونه پیداش کردم … رفتم سمتش و گفتم: آقای صادقی، می تونم چند لحظه باهاتون خصوصی صحبت کنم … .

سرش رو آورد بالا، تا چشمش بهم افتاد … چهره اش رفت توی هم … سرش رو پایین انداخت … اصلا انتظار چنین واکنشی رو نداشتم … .

.

دوباره جمله ام رو تکرار کردم … همون طور که سرش پایین بود گفت: لطفا هر حرفی دارید همین جا بگید …

.

.

رنگ صورتش عوض شده بود … حس می کردم داره دندون هاش رو محکم روی هم فشار میده … به خودم گفتم: آفرین داری موفق میشی … مارش پیروزی رو توی گوش هام می شنیدم … .

.

با عشوه رفتم طرفش، صدام رو نازک کردم و گفتم: اما اینجا کتابخونه است … .

.

حالتش بدجور جدی شد … الانم وقت نمازه … اینو گفت و سریع از جاش بلند شد … تند تند وسایلش رو جمع می کرد و می گذاشت توی کیفش … .

.

مغزم هنگ کرده بود … از کار افتاده بود … قبلا نماز خوندنش رو دیده بودم و می دونستم نماز چیه … .

دویدم دنبالش و دستش رو گرفتم … با عصبانیت دستش رو از توی دستم کشید … .

.

با تعجب گفتم: داری میری نماز بخونی؟ یعنی، من از خدا جذاب تر نیستم؟ … .

سرش رو آورد بالا … با ناراحتی و عصبانیت، برای اولین بار توی چشم هام زل زد و خیلی محکم گفت: نه … .

.
#قسمت پنجم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: مرگ یا غرور

.

.

غرورم له شده بود … همه از این ماجرا خبردار شده بودن … سوژه مسخره کردن بقیه شده بودم … .

بدتر از همه زمانی بود که دوست پسر سابقم اومد سراغم و بهم گفت: اگر اینقدر بدبخت شدی که دنبال این مدل پسرها راه افتادی، حاضرم قبولت کنم برگردی پیشم؟ … .

تا مرز جنون عصبانی بودم … حالا دیگه حتی آدمی که خودم ولش کرده بودم برام ژست می گرفت … .

.

رفتم دانشگاه سراغش … هیچ جا نبود … بالاخره یکی ازش خبر داشت … گفت: به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن … .

.

رفتم خونه … تمام شب رو توی حیاط راه می رفتم … مرگ یا غرور؟ … زندگی با همچین آدمی زیر یک سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود … اما غرورم خورد شده بود … .

پسرهایی که جرات نگاه کردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام می کردن و تیکه می انداختن … .

.

عین همیشه لباس پوشیدم … بلوز و شلوار … بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان …در رو باز کردم … و بدون هیچ مقدمه ای گفتم: باهات ازدواج می کنم …

.

.

 

 

3.5 4 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
40 نظرات کاربران
Oldest
Newest Most Voted
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
40
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx