داستان کوتاه بیگناهی در دام مرگ

فهرست مطالب

داستانهای نازخاتون داستان کوتاه

بی‌گناهی در دام مرگ 

نویسنده:پرستو عبداللهیان

داستانهای نازخاتون

بی گناهی در دام مرگ

 

دوسالی از فوت پدر و مادر نوید در تصادف می گذشت ! او تنها با خواهرش کتایون در محله های پایین شهر زندگی می کردند ، نوید درس خود را تا دیپلم رها کرد و به دنبال کار و کاسبی رفت. اما هر جا که می رفت یا از او سابقه ی کار می خواستن یا مدرک تحصیلی آن چنانی به همین دلیل تمام تلاش خود را کرد که بتواند کار درست و حسابی پیدا کند! اما نشد که نشدنوید به واسطه عموی بزرگ خود، عموقادر توانست با وام و قرض یک پراید دست دومی برای خود تهیه کند و شبها در داخل آژانس به عنوان راننده آژانس استخدام شود کم کم اوضاع نوید بهتر شده و او خیلی از قضیه خوشحال و راضی بود اما وقتی که شبها سر کار می رفت بیشتر نگرانیش خواهرش کتایون بود کتایون بیست وسه ساله و لیسانس حسابداری ، دختری با درک و فهم بالا ، او برادرش را بخوبی درک می کرد و همیشه به نوید می گفت : داداش جونم بی خودی نگران من هستی، من بزرگ شدم ، مراقب خودم هستم ، تو بیشتر مراقب خودت باش، در ضمن حواست باشه که وقتی در جاده ها راه میری خوابت نبره ، گرچه دعایم همیشه بدرقه راه توست. نوید از اینکه خواهری چون کتایون نصیبش شده بسیار راضی و در دل خدا را شکر می کرد. صاحب آژانس آقای ملکانی از نوید بسیار رضایت داشت چون نوید جوان پاک و صاف و صادق میان رانندگان بود با این که آقای ملکانی از روز اول گفت : من راننده مجرد استخدام نمیکنم. اما وقتی نوید را در آزمایش حین کار دید بسیار اعتماد پیدا کرد و دیگر شرطی نگذاشت ، نوید برای اینکه بتواند رشد اقتصادی خود را پرورش دهد در جایی به عنوان راننده اسنپ استخدام شد و قسمتی از روز را در آژانس و قسمتی را در اسنپ کار می کرد.تا این که یک روز ! دوست نوید که تازه ازدواج کرده و تازه داماد بود نزد نوید آمد ، نوید تا او را دید گفت : به به آقا سامان آفتاب از کدوم طرف دراومده مهربون شدی مشتاق دیدار رفیق؛ سامان گفت : سلام علیکم حاج نوید خودمون من بی معرفتم یا تو رفیق ، عروسیم دعوت کردم افتخار ندادی با خواهر گرامی ، در خدمت باشیم. بعد تو به من می گی بی معرفت، نوید خنده ای کرد و گفت : ای بابا سامان به خدا اینقدر گرفتاریم زیاده که اصلاً فرصت سرخاروندن هم ندارم چه برسه بیام عروسی ولی داداش نوکرتم ، ایشالا به مبارکی و میمنت. خوشبخت بشی رفیق، خب آقا سامان این طرفا راه گم کردی چیزی شده چون تو بی هوا اینجوری به من سر نمی زنی یالا بگو جریان چیه حرف می زنیا حالا هوس کردم بیام دیدنت ناراحتی! برم بشین بابا شوخی کردم چه بهش زود بر میخوره راستش نویدجان غرض از مزاحمت یعنی من چطور بگم ، من تازه با الهه ازدواج کردم ، فعلا اوضاع مالیم اصلا خوب نیست ، پدرالهه موضوع رو فهمیده و چپ و راست متلک بارم میکنه غرض از این که اومدم ، اگر البته جسارت نشه ها و حمل به پر رویی نزاری ، بتونم روزایی که سر کار نمی ری من با ماشینت کار کنم ببخشید رفیق می دونم توقع زیادیه اما بخدا چاره ای نداشتم مجبور شدم بیام پیش تو او نوید بعد از حرفهای سامان نگاهی کرد و گفت: واله سامان جان چی بگم تو که خودت از اوضاع خبر داری ، آخه چه جوری بگم دو جا کار میکنم یک شیفت آژانس ، یک شیفت اسنپ ، با این وجود دخل و خرج در نمی یاد، بدجوری گرفتارم ، بازم نمی خوام بهت نه بگم، اشکال نداره ، مدتی با ماشین جای من توی آژانس کار کن ، پورسانتم گرفتی نصف و نصف چطوره، موافق هستی ، سامان با خوشحالی صورت نوید را ماچ کرد و گفت : نوکرتم داداش خیلی آقایی ، جبران میکنم ، بعد از آن ماجرا ، سامان به جای نوید در آژانس کار کرد . اوضاع بر وفق مراد بود تا این که آن اتفاق نحس و شوم در زندگی نوید افتاد و او را تا پای مرگ کشاند ، سامان آدم کم قانعی نبود وسوسه شیطانی طوری وجودش رو گرفت که مجبور شد ماشینی را که نوید با هزار امید و آرزو برای خرج خانه خود تهیه کرده ، مجبور شود بار مواد مخدر جاسازی کند و به این منوال پول بیشتری بدست بیاورد. چندین بار این کار خطرناک به موفقیت رسید و طعم شیرین خلاف در دندان تیز سامان مزه مزه کرد … وقتی پورسانت ماه رو به نوید داد … نوید با تعجب گفت : سامان مگه چقدر کار کردی که این قدر پول گرفتی! عجیبه من واقعاً چند ماهه که آژانس کار کردم نتوانستم اینقدر پول در بیاورم، تو چطور تونستی … سامان لبخندی زد و گفت : ای بابا داداش گفتم بهت که آدم زرنگیم تو باور نکردی ، این هم پول و پورسانت شما، برو حالشو ببر ، خب کاری باهام نداری نوید نگاه مشکوکی کرد و چیزی نگفت ، اما در دلش هزاران سؤال و معما بود که تازگی داشت. طوری که کتایون وقتی دید گفت : داداش نوید چی شده ؟ دمغی ، از کسی ناراحتی ، نوید با لبخند به خواهرش گفت : چیز مهمی نیست فقط نمیدونم سامان چطوری این همه پول با ماشین درآورده ، اونم پراید من که قراضه و تلو تلو میخوره ، داداش خب اینکه نگرانی نداره فردا برو از آقای ملکانی بپرس جریان چیه ؟ هان ؟ نوید در جواب گفت : آره راست میگی فردا برم بپرسم ببینم موضو ع از چه قراره ؟ آن روز نوید به آژانس رفت و موضوع رو به آقای ملکانی گفت! آقای ملکانی همچون نوید با تعجب گفت : واله نوید جان این حرفایی که تو میزنی خودم شاخ درآوردم، من فقط سرویس های تو رو بهش می دادم ، و حتی مسیرهای راه دور کنسل کردم، از اول به این پسره مشکوک بودم ، زیاد از رفتار و شخصیتش خوشم نمی اومد ، اما بخاطر گل روی تو چیزی نگفتم . اما نویدجان پسرم ، حواست به این جور آدما باشه دوستی خاله خرسه ممکنه برات گرون تموم بشه، پس کمی مراقب رفتار دوستت باش، چند هفته ای گذشت ، سامان با ماشین نوید کار می کرد و پورسانت های زیادی را به نوید پرداخت می کرد ، نوید مشکوک تر از دیروز بود! یک شب که سامان ماشین را گرفته بود تا بره جنس تحویل بده ، تلفن موبایلش زنگ خورد ، الهه از پشت گوشی میگه سامان کجایی ؟ زود بیا خونه حالم بهم خورده پدرم اومده داریم می ریم بیمارستان، سریع خودت و برسون. سامان هول کرد و گفت باشه برم ماشین تحویل نوید بدم ، سریع اومدم، سامان از طرفی ناراحت جنس های تحویل داده نشده و از طرفی هم نگران همسرش الهه! نزدیک خانه نوید شد زنگ در را زد و نوید در و وا کرد و گفت : به به آقا سامان خوش اومدی بیا داخل، سامان گفت : نه داداش نوکرم دستت درد نکنه اومدم سویچ ماشین بدم برم بیمارستان حال همسرم الهه خوب نیست . گویا بالا آورده ، و خانواده اش رسوندن به بیمارستان ، من باید برم اونجا نوید با ناراحتی گفت : ای بابا خدا بد نده ، چی شده؟ میخوای منم باهات بیام. کمکی از دستم بر بیاد دریغ نمیکنم ! سامان لبخندی زد و گفت : نه داداش از تو به من خیلی رسیده ، نوکرتم ، برم ببینم تا دیر نشده بهت خبر می دم. فعلاً داداش کار نداری؟ ای وای داشت یادم می رفت بیا اینم سویچ ماشین تحویل شما من رفتم نوید هم خداحافظی کرد. بعد از این که سامان رفت نوید به خواهرش گفت : کتایون جان ، سامان که ماشین آورده ، خوابم نمی بره برم یکی دو سه تائی مسافر بزنم برگردم، تو خواهر بگیر بخواب منتظرم نباش کتایون لبخندی زد و گفت باشه داداش جون، توام خیلی مراقب خودت باش. زود برگرد. نوید ماشین و روشن کرد و راه افتاد و چندتایی مسافر سوار و به مقصد رسوند تا اینکه سر یک فلکه ای دید که مأموران بازرسی بدجور ایستادن و ماشین ها رو می گردن و ترافیک سنگینی راه انداخته بودند ، نوبت به گشتن ماشین نوید رسید، مأموران با در دست داشتن سگ های تربیت شده داخل ماشین ها را به خوبی می گشتند. ناگهان سگها در داخل ماشین نوید بدجوری پارس کردند کل صندلی عقب ماشین نوید و با دندانهای تیزشان پاره کردند که مأموران با دیدن دویست کیلوگرم کوکایین ، با پوزخند رو به نوید کردند و گفتند به به ، این همه مواد رو از کجا آوردی؟ به کجا میخواستی برسونی؟ یالا دستات بزار زیر سرت و پاهات باز کن یالا زودباش نوید که از این جریان بدجور شوکه شده بود گفت : جناب سروان چی دارید می گید ؟ مواد مخدر کجا بود ؟ من راننده آژانسم و راننده اسنپم هستم بخدا این جنس مال من نیست. اشتباه شده ، جناب سروان، جناب سروان طلوعی گفت : فعلاً بازداشت موقتی تا بریم پاسگاه قضیه روشن بشه !ستوان قاسمی ، بله قربان ببریدش ، چشم قربان. جناب سروان تورو خدا اجازه بدین حداقل به خواهرم یک زنگ بزنم ، نگران میشه ، باشه اشکال نداره، موبایلشو بدید بهش به خانواده اش خبر بده. الو … کتایون آبجی سلام… الو نوید جون داداش کجایی؟ خیلی دیر کردی. نگرانت شدم آبجی نگران نشی ، واله کلانتری منو گرفته ، امشب فکر نکنم بتونم خونه بیام ، ایشالا صبح میام پیشت ، یا خدا! چی می گی نوید چی شده آخه چه اتفاقی افتاده ؟ ترو خدا خواهر حرف نزن چیزی نیست آبجی نگران نباش ، چی نگران نباش کدوم کلانتری ، اگر اشتباه نکنم کلانتری خاتم الانبیا ولی جان داداش صبح بیا ، دیروقته بمون خونه فعلا کاری نداری زیاد نمیتونم صحبت کنم ، نه فقط بی خبرم نذار خب جناب آقای نوید منفرد فرزند سلیم منفرد به من گفتی این دویست کیلو کوکایین چطوری در ماشینت جاسازی کردی ؟با چه کسی قرار داشتی؟ مواد کجا باید تحویل می دادی؟ جناب سرگرد من که گفتم: بخدا روحم از این ماجرا خبر نداره ، اصلا تا حالا تو عمرم یک نخ سیگار نکشیدم چه برسه به مواد مخدر آن هم کوکایین به روح پدر و مادرم بی گناهم، اصلا از این قضیه خبری ندارم! چرا حرفام و باور نمی کنید، چی داری دروغ میگی مردیکه تو هیچ میدونی حکم دویست کیلو کوکایین چیه، میدونی ده نمیدونی بدبخت حکمش اعدامه ، می فهمی چی اعدام جناب سرگرد تورو به خدا به جوونیم رحم کنید من راستش بهتون گفتم ، این جنس مال من نیست، به جان کی قسم بخورم باور کنید. خب پس نمیخوای حرف بزنی، باشه اشکال نداره فعلاً تا روشن شدن قضیه بازداشتی ، تا دو روز دیگه پرونده رو بفرستم دادسرا. آن جا قاضی برات تعیین میکنه که حکمت چی باشه! ستوان حیدری بله قربان ! ببرش چشم قربان وایسا ساعت، انگشترکمربند تحویل بده، بیا اینم پتو و بالش ، برو داخل ، بعد در را محکم بست ، نوید با اندوه ناراحتی گوشه ای از تخت نشست ، به فکر فرو رفت ، با خود گفت : شاید کار کار سامانه باشه چون خودم بدجوری بهش مشکوک شدم نکنه مواد مال سامانه، به من هیچ چیزی نگفته، گرچه آقای ملکان هم بدجوری بهش شک کرده بود ، نوید با هزاران فکر ناجور شب را به صبح رساند ، فردای آن روز کتایون به کلانتری آمد و با سرگرد صحبت کرد و گفت: جناب سرگرد برادرم نوید از گل پاک تره، آخه به چه جرمی دستگیرش کردین، سرگرد گفت : خانم دیشب در داخل ماشین برادر شما حدود دویست کیلو کوکایین پیدا شده که وقتی به برادر شما گفتم که مواد چه جوری جاسازی شده برادر شما دائم میگه که روحش از این ماجرا خبر نداشته و نداره ، چی ! جناب سرگرد دویست کیلو کوکایین محاله کار داداشم باشه، به قرآن داداشم راننده آژانس هست راننده اسنپ هست الان چندین ماهه که با ماشین کار میکنه همه از کارش راضی هستند به داداش من تهمت زدند کار نوید نیست جناب سرگرد باور کنید ، فعلا که بازداشت موقت هست اگر اعتراف کنه که حقیقت مشخص بشه، داداش شما آزاده وگرنه پرونده بره دادسرا از من هیچ کاری بر نمییاد . قاضی تصمیم میگیره آن جور که توی حرفه کاریم دیدم این جور جرم ها نهایتش اعدامه ، چی! چی ! اعدام جناب سرگرد تورو به خدا نوید این کاره نیست یا امام رضای غریب خودت بهمون کمک کن ، شما تشریف ببرید فقط تا روشن شدن قضیه از شهر خارج نشید ، باشه جناب سرگرد : دخترم نگران نباش خدا بزرگه . نوید منفرد بلند شو بریم کجا ، بازجویی داری ! دستت بیار جلو ! چیک صدای آهنگ دستبند بر دستان نوید ، جناب سرگرد اجازه هست آوردمش . سلام آقانوید چطوری خوب خوابیدی ؟ سلام جناب سرگرد چطوری میتونم خوب باشم! واله جناب سرگرد من دوستی داشتم به نام سامان صفاری تازه ازدواج کرده بود یک روز اومد پیشم ازم تقاضا کرد که با ماشین من مسافرکشی کنه واله تهمت زدن کار درستی نیست ولی گفتم شاید سامان در جریان باشه. پسر خوب این قضیه چرا همون دیشب نگفتی ، آدرس از سامان داری ، بله جناب سرگرد، یادداشت کنید ، خیابان کامیار… کوچه ستوان فاطمی بله قربان ،دو تیم از تجسس اعزام کنید به این آدرس که می گم در ضمن فردی به نام سامان صفاری هم بازدداشت کنید ،حکم تشویش تا چند ثانیه می فرستم براتون بله قربان. چشم سرباز محمودی ! قربان. آقای نوید فعلا به قید وثیقه آزاد شدند فقط از شهر خارج نشید . تلفن همراه تون هم در دسترس باشه ، اطاعت قربان .جناب سرگرد ممکنه که کار سامان باشه چون خودمم بدجوری بهش شک کرده بودم ، واله چی بگم امیدوارم قضیه هر چه زودتر ختم به خیر بشه . جناب آقای سامان صفاری ، بله خودم هستم ! از کلانتری خاتم الانبیاء مزاحمتون شدیم حکم بازرسی منزلتون داریم. اجازه هست حکم ببینم ، سامان نگاهی به حکم انداخت وگفت بفرمایید داخل همه جا رو خوب بگردید چیزی از قلم نندازین . سامان این جا چه خبره ،مأمورها برای چی باید خونه مون رو بگردن! قضیه چی هست؟ یالا بگو ببینم؟ الهه بس کن خودمم نمیدونم ، جریان چیه ؟ پس ساکت باش ببینم موضوع چیه ، قربان چیزی پیدا نکردیم ، باشه راه بیفتید جناب صفاری شما باید همراه ما به کلانتری بیایید، کلانتری برای چی ؟ شما تشریف بیارید او جا همه چی مشخص میشه ! راه بیفتید سریع تر ، آقای سامان صفاری فرزند یدالله صفاری ! درست می گم ،بله جناب سرگرد خب آقای سامان دیشب در ایست بازرسی در ماشین دوستتون نوید منفرد دویست کیلو کوکایین پیدا شده ، ونوید ادعاد میکنه که روحش از این ماجرا خبر نداره خب شما حالا به من بگو قضیه چیه؟ و این مواد مال کیه؟ از کجا رسیده به کجا باید برسه؟ ببین فیلم بازی نکن این بدون که کجا نشستی پس برو سر اصل مطلب حاشیه نرو ! جناب سرگرد آن مواد مال من نیست فقط با ماشین نوید کار می کردم. ماه به ماه پورسانت بهش می دادم بعدشم ماشین مال نویده بوده پس مقصر اصلی نویده نه من مقصر اصلی نویده ، پس تو چه کاره بودی؟ این وسط از کجا معلوم مواد مال تو باشه بخوای خودت به موش مردگی بزنی و ادای بی گناه ها رو واسم دربیاری ، در هر حال بازداشتی ، تا روشن شدن قضیه. بازدداشت چی جناب سرگرد؟ بخدا تمام حرفام راست گفتم مواد مال من نیست ده داری دروغ میگی جانور من امثال شما ها و خوب می شناسم توی روز روشن برای مأمور دولت داری فیلم بازی می کنی هیچ میدونی اگر پای رفیقت که اگر بی گناه باشه بره برای اعدام چی میشه میفهمی پس برو خوب فکراتو بکن ! سرباز احمدی ، بله قربان ، ببرش چشم قربان ، چند ماهی از آن موضوع گذشت سامان صفاری ادعا کرد که مواد مال اون نیست ، روحش از این ماجرا اصلاً خبر نداره ، مجبور شدیم نوید منفردزاده دوباره بازدداشت کنیم و پرونده رو به دادسرا انتقال بدیم . قاضی دادگاه با توجه به شواهد و مدارک موجود مقصر اصلی نوید منفرد شناخته و او را به حکم قصاص تأیید کرد اما چیزی که برای خودم عجیب بود که این قضیه یه پاش می لنگید ، و قلبم گواهی می داد که نوید منفرد مقصر نیست، روز اعدامش فرا رسید ، خواهرش کتایون اونقدر ضجه و گریه کرد که از هوش رفت . قاضی با صدای بلند حکم قرائت کرد و از نوید خواست آخرین دفاعیاتش انجام بده. اما نوید سکوت کرد و هیچ حرفی نزد فقط لبخندی نثار خواهرش کرد دیگر عکس العملی از خودش نشان نداد حکم قرائت شد ، طناب بر گردن نوید انداختند تا اومدن پله رو هل بدن که طناب آویخته بشه ، انگار خدا معجزه ای کرد ناگهان از دادستانی فریاد زدند یک شاهد عینی هست قاضی دستور توقف حکم داد که دیدم آقای ملکانی صاحب آژانس نوید منفرد آمد و به حاضرین گفت : من یداله ملکانی ام و پنج ساله مدیر آژانس هستم و نوید منفرد رو یک ساله که می شناسم ، جوان پاک و نان حلال خوریه ، امروز اومدم این جا تا حقیقتی بگم چون مسافرت بودم دیر به من خبر دادند آقای قاضی یکی از راننده های من همراهم هست اجازه بدید که بیاد حرف بزنه ، قاضی با اشاره اعلام کرد که راننده داخل بشه ، قاضی گفت : خودت معرفی کن . راننده گفت : صادق غلامی هستم چند ساله که راننده آژانسم چند روزی میشد که دیدم آقا نوید ماشین شو به آقای صفاری داده تا باهاش کار کنه، اما با چشم های خودم دیدم که آقا سامان با یک نفر به اسم علی پلنگ قرار گذاشته و در مورد جنس با هم صحبت می کردند، اولش موضوع جدی نگرفتم ، اما دیدم سامان با علی پلنگ طوری می شد که دم آژانس وقتی آقای ملکانی نبود مواد جابه جا میکردند ، فهمیدم که سامان افتاده توی کار خلاف ، به نوید هم حرفی نزده ، وقتی که سامان متوجه شد تهدیدم کرد که به نوید حرفی نزنم وگرنه بلایی سر خانواده ام میاره ، تا اینکه متوجه حکم اعدام آقا نوید شدم امروز اومدم بگم آقا نوید بی گناهه! مجرم اصلی سامان صفاری هست، با اعترافات صادق کلی در دلم خوشحال شدم و برای نوید هزاران بار خدا رو شکر کردم و این جا بود که فهمیدم پای بی گناه تا پای چوبه دار می ره اما بالای دار نه ،قاضی بعد از شنیدن حرفای صادق ، نوید منفرد را آزاد کرد و حکم قصاص سامان صفاری به دلیل حمل دویست کیلوگرم کوکایین و تهمت ناروا زدن به سامان منفرد تأیید و به صدوهشتاد میلیون جریمه نقدی و چهل ضربه شلاق قبل از قصاص محکوم گردید. حکم دادگاه قانونی و قابل اجراست.

پایان

 

نوشته : پرستو مهاجر

 

 

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
1 دیدگاه
Oldest
Newest Most Voted
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
1
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx