داستان کوتاه تلفن

فهرست مطالب

داستانهای کوتاه داستانهای نازخاتون

داستان کوتاه تلفن

نویسنده:حمید درکی

داستانهای نازخاتون

تلفن

 

 

_الو،الو سارا،سارا جان دخترم، الو چرا جواب نمیدی؟صدا نمیاد؟ سارا،سارا مادر، منم مامان .

_الو مامان سلام ببخشید دستم بند بود،شما خوبی؟ چه حال چه خبر؟ قربونت برم .

_دخترم صدا چرا ضعیفه !؟

_ مامان بازم سمعک به گوشت نذاشتی؟!صدا خوبه ، شما یادت رفته سمعک بزنی.

_چی میگی مادر،گوشهام کر نشدند. اتفاقا خیلی خوبم می شنوم.

_ قرص و داروها رو به موقع می خوری مامان، ببخشید نشد تواین هفته به شما سربزنم.

_تو تقصیرنداری ، عاطفه فرزندی، دراین دور و زمونه کم شده دیگه.

_ بخدا گرفتارم، ازیه طرف باید توی درس ومشق به ملیسا کمکش کنم،ازطرفی به تمیزکاری وپخت وپزخونه برسم،تازه پدرملیسا خودش به تنهائی به اندازه ۵ بچه برام کارمی تراشه.

_اینقدرعلی رو لوس بارنیار،همه داماد دارند منم دارم.

_مامان بیچاره هرشب خسته ازسرکارمیاد،نای حرف زدن نداره،خب داره برای ما کارمیکنه دیگه،تا ما راحت زندگی کنیم و در رفاه باشیم.

_رفاه چیه دختر؟سرت هوو میاره،مثل پدر گور به گور شدت .

_اه مامان به آقا جونم،چرا فحش می دی؟گناه داره ، مرده و دستش ازدنیا کوتاه شده،

_د آخه هرچی میکشم از دست اون خدا نیامرز دارم میکشم،خیلی برام ارث ومیراث گذاشته تا دعاش کنم؟

_مامان تا یادم میاد همیشه خدا شما با هم دعوا مرافعه داشتید.

_تقصیرخودش بود،آخه ۵۰ سال آدم میره سرکار دست آخر بدون حقوق بازنشستگی هلاک میشه ومصیبتش برای من باید بمونه؟به چه چیزش بنازم؟ دفترچه حساب بانکی نداشتش یا ویلاهای شماش؟ بنازم.

_مامان درعوض همه دارند براش خدابیامرزی میفرستند. با مردم وبچه هاش که خوب بود یخورده اخلاق شما تند بود.

_ خوبه خوبه،زنگ نزدم برام زبون درازی کنی! بعد مدتی غیبت داری نصیحتم می کنی؟

_ نصیحت کدومه مامان؟غلط بکنم،همش ۵ روزنمیشه ازشما بی خبربودم،بازم شما منو ببخش مامان جون.

_ نوه گلم کجاست؟

_همینجا داره تلوزیون میبینه.

_گوشی رو بده دستش.

_باشه مامان، ملیسا ملیسا،بیا مامان بزرگ میخاد با تو حرف بزنه دخترم،اول سلام بده به مامان بزرگ.

_ سلام.

_ سلام دختر گلم،عروسکم،نوه خوبم،میدونی عروسک خودمی عزیزم؟

_ مامان بزرگ مگه نگفتی برام عروسک می خری ؟

_ای برکله پدرت صلوات،تا گفتم عروسک زودی ازدهنم قاپیدی دختری..قربون صدای خنده هات برم ، گوشی رو بده دست مامان،سارا دخترم،بهت گفتم برای بچه ببین چی میخاد بخر،پولش رو میدم بهت. _مامان بخدا ورپریده کلی عروسک داره، بروی چشم ،بازم براش اگه دختر خوبی بشه و زیاد هم کوچه نره ،پیش مامانش بمونه،البته که میخرم براش، قربونش برم.

_مامان بزرگ، مامان بزرگ راستی امروزعروس دیدم، خیلی خوشگل بود برام لباس عروس مثل اون میخری.

_حتما دخترم،سارا سارا جان،بچه چی میگه؟عروس کیه؟درباره چی داره حرف میزنه؟

_یادم نبود به شما بگم،عروس دختراکرم خانمه.

_ اکرم؟کدوم اکرم؟

_شما چند ساله که بابا درگذشته،ازاین محل رفتید ، ازهیچی خبرنداری اکرم دوست قدیمی شما دیگه. _اکرم شلخته رومیگی دختر!

_آره همون، گناه داره نگید شلخته سن وسالی ازشون گذشته. تازه هروقت منو میبینه حال شما رو میپرسه.

_عروسی دخترش!کدوم یکی؟.

_ناهید همون دخترش که زیاد میومد خونه ما با اکرم خانم.

_ آها آتیش پاره یه باربغلش کرده بودم ببرمش سریخچال بهش آب بدم،روی لباسم جیش کرد پرپر زده.

_مامان،شما هم فقط ازمردم عیب وایرادشون یادت هست، بیا ببین الان خانمی شده برای خودش، خوشگل،سرزبون دار،خیاطی می کنه.

_ ببین دخت اکرم مثلا دوست دوران بچگی منه، دعوتم نکرد بیام عروسی توله سگش.

_ مامان گناه دارند،خب اگه هم دعوت می کرد که شما پای رفتن ببخشید، نداری که مادرمن،آخه – الو، الو،مامان،مامان جون،چرا گوشی روقطع کردی. الو، مامان جان،چیزی گفتم به شما برخورد،الو..

عشرت،عشرت جواب بده دیگه!

_ به به ببین کی به من زنگ زده،بتول خانم،خوبی عشق من.

_ زبون نریزعشرت،الان به سارا دخترم زنگ زدم، بمن یه خبری داد،با خودم گفتم؛تودنیا هیچکسی مثل عشرت ازهمه چی خبردارنمی شه، خب چخبر شنفتم عروسی دختر ورپریده اکرم شده؟!

_ وا مگه شما تازه با خبرشدی ؟ ای داد من، بی تربیت ها رسم کوچکی رو بجا نیاوردند، شما رو

دعوت نکردند؟ چقدربی معرفت شده دنیا،من می دونم شما چقدربچه هاش رو ترو خشک کردی، غذا نداشتند شما دادی بهشون ،لباس نداشتند،شما پوشوندی تنشون،کفش نداشتند،کردی پاشون.ای تف به این دنیا بیاد.

_عشرت این فضولی ها بتونیومده،بگو ببینم داماد کیه ،ازکجا سر و کله این ننه مرده پیداش شده اومده با این خانواده عقب مونده وصلت کنه!

_میگن خانم جون یه حجره توبازار داره یعنی ارث باباشه.

_مگه بی پدره.

_نه خانم ، باباش برقکاره،اسمشم قاسم هست، بنظرم یکی دوسالی درمحله مستاجربود میگن با مادربچه هاش قهرکرده بود، بلاخره بزرگان فامیل جمع میشن دوباره برمیگرده سرخونه زندگیش.

_آها قاسم برقی رومیگی،یه پاش لنگ میزنه.

_ باریک الله،خودشه عجب هوشی داری. خب شنفتم دختره ، ناهید رو میگم خیاطی می کنه .راستش، آره، یه مدتی دیدم با یه پسرژیگولی ،رفت وآمد پنهانی داشت پسره مستاجره همین اکرم خانم مادر

ناهید بود، دانشجوبود، یه بارخودم دیدم ازلای پرده پنجره طبقه سوم خونه اکرم خانم، به هم چسبیده بودند،می بینی خواهرمردم چه شانسی دارند، هلوی گاززده میفته توی حجره پرازپول حاجی بازاری.

_خودت دیدی عشرت مطمئنی.

_آره خواهر یه وقت دهن بازنکنی برامون بد بشه. اینو گفتم به شما تا بدونی حتما دختره یه چیزیش هست که از من وشما رو دعوت نکردند.

_پس ازاین قراره!

_خب دیگه بتول خانم،روی گاز ناهار درست میکنم، برای یکی ازهمسایه ها،قراره مهمون مهمی بیاد، برم یه سروگوشی به آب بدم، بدونم چخبره تو این محل!

_خب اگه خبری بود، منودرجریان بذار، یه وقت

عشرت بمن زنگ نزنی پول تلفن خونت زیاد بشه دختر! ؟ به توهم میگن دوست .

_روم سیاه، چشم حتما.اگه خبری بشه حتما شما رودرجریان قرارمیدم فعلا خداحافظ

_ خداحافظ .

_الو،الو،اکرم خانم، خوبی،حالت چطوره ؟

_ به به سلام بتول خانم،به لطف شما خوبم.

_ پیدات نیست،مثل اینکه مشغولیاتی داری!

_ای خواهر،همیشه کارخونه گرفتاری داره دیگه شما چطوری ؟

_بد نیستم پا درد داره منومیکشه، فشارخون دارم، گاهی سرم گیج میره. گاهی بچه ها سری بمن میزنند. _خدا بیامرز آقا رحمان رو میگم، چه مرد نازنینی بود.

_هرچی بود،مرد و رفت پی کارش‌، خب حال و روزت چطوره اکرم؟

_ بد نیستم،کار خونه و رسیدگی به بچه ها و گاهی هم مسجد میرم قرآن میخونم،یجور خودمو مشغول کردم دیگه.

_ بله که مشغولی ،خجالت نمیکشی اکرم؟!عروسی دخترته،منو دعوت نکردی!بشکنه دستم که نمک نداره،نمک کور،عروسی همه بچه هام دعوتت کردم، اونم با خانواده،باید خبرعروسی تو رو از دیگران بشنوم؟؟

_بخدا بتول جان،خیلی سرمون شلوغ شد،بخدا.

_خدا بزنه اون کمرت رو،میرفتم اولا برای بچه های تو سوغات می آوردم و میدادم دستشون،می گفتم، پدرشون کاسبه نداره، مادرشون میره خونه مردم کلفتی.چقدرلباسای تنم رو بهت دادم کلی ظروف چینی ونمکدون نقره ای ازخونم گم شد،به روت نزدم اینه جواب محبت هام.

_چی داری میگی بتول خانم،احترام سن وسال شما رو دارم،به همون نون و نمک قسم، کلی خونه شما رو آب و جارو زدم هیچوقت برای پول زبون نیومدم، حالا باید اینهمه شماتت بشنوم خب ما کاسب هستیم، زیاد مهمون دعوت نکردیم بخدا،نصف دوست و فامیل وآشنا رو دعوت نکردیم گفتیم داماد باید خرج کنه، توی این اوضاع اقتصادی خراب،خرج دستش نذاریم ،حتی لباس عروس هم از کسی قرض گرفتم.

گریه نکن اکرم،برام فیلم بازی نکن،اینقدر نقش نیا، خودم ختم روزگارم دختر، مگر من دست خالی میومدم،یه کارت خونم نیاوردی!باید خبر مرگ عروسی دخترت رو ازعشرت فضول بشنوم.

_الهی این عشرت بمیره،همسایه ها ازدستش خلاص بشن.الهی سرش به سنگ گرم بخوره،تا ما یه نفس تازه کنیم،خدایا چقدربدبختم من که همه سرشون توی زندگی ماست.

_من ،همه شدم! بی صفت،الو الو..اکرم – الو تلفن چرا قطع می کنی،باشه یه بلایی سرت بیارم.

_الو الو عشرت،بله خانم؟میشه برام تلفن این پسره رو گیر بیاری!کی رو میگی؟

_همین داماد جدید اکرم رو.

_ برای چی میخوای شما ؟

_هیچی چیز مهمی نیست ،میخوام سر سلامتی بهش بدم،اگربرام شماره این پسره رو همین امروز یعنی تا ۲ ساعت دیگه گیر بیاری،اون گردبند عکس ناصر الدین شاهی که داشتم،چند بارازم قرض گرفتی،برای مهمونی هات امانت بردی،اونو بهت میدم.

_ یعنی،شما اون گردبند عتیقه رو راست راستی به من می دی؟!!

_ بجون بچه هام میدم،وا مگه تا به حال حرفی زدم که عمل نکرده باشم،بجنب،زود برو ببینم چی می کنی ، آب دستته بذار زمین،من یه پام لبه گوره،آخه خیلی بچه هام و وراث به من سر میزنند تا براشون ارث بذارم، کی بهتر از تو عشرت،یالا برو ببینم چی می کنی،راستی مواظب باش خودتو به اکرم آفتابی نکنی ، داشت پشت سرت حرف میزد،زدم با حرف توی دهنش،گفتم عشرت دوست قدیمی منه هم جای دختر

بزرگ منه هم همسایه خوب منه،حالا برو ببینم چی میکنی؟منم گردنبند رو با یه دونه گوشواره اضافی ، برات پاداش کناربذارم،همین امشب تاکسی تلفنی آدرس میدم بفرست تا برات بیاره.

_خانم..اکرم غلط میکنه،به شما بی حرمتی کنه،من مهم نیستم،گوشم از حرف و طعنه وکنایه مردم پره، خدا می دونه به کارکسی،سرک نمیکشم،فقط مواظبم یه وقت نظم محله بهم نخوره،همین.منتظر باش که به شما زنگ بزنم،خانم بزرگوار خودم،مادر جان .

_ بله، الو، کیه؟عشرت توئی،خب شیری یا روباه. _خانم جون گیرآوردم،خیلی راحت شماره پسره رو گیرش آوردم،اسمش مهدی هست.اینم شماره اون کاغذ قلم دستتونه؟ میتونی بنویسی خانوم جون.

_ اینقدر هم،بی سواد نیستم، بگو ببینم،خودت یه ماشین بفرست اینارو گذاشتم توی شکم مرغ،برات تا بفرستم،هم دو قطعه طلا،هم شام امشبت،بخور نوش جونت.

_ شما رو خدا از بزرگی کم نکنه،میگم خانم جون ببخشید یه وقت برام دردسر نشه؟ اهل محل چشم ندارن منو ببینن،اگر ندونن من به شما شماره پسر قاسم برقی رو..

خیالت تخت،زبون من،مثل خودت قرص و محکمه. _الو..آقا مهدی..سلام،حال شما،خوب هستی گلم،

خدا مادرتون رو بیامرزه پسرم،من دوست صمیمی اون مرحومه بودم،با هم زیارت مشهد رفته بودیم.

_سلام ببخشید بجا نیاوردم شما رو، میشه خودتون رو معرفی کنید!بله که میشه پسر گلم،انگار پسرخودم داماد شده،الهی،آرزو داشتم فقط تا یه دم نفسی برام مونده،شما رو در لباس دامادی ببینم عزیز دلم .

_ شما کی هستید؟اشتباه نگرفتید؟!مادرم تا جایی که یادم میاد هیچ وقت مشهد نرفته بود!

_اشتباه میکنی پسرم من دوست مادر خدا بیامرز شما هستم،خیلی از هوش و درایت وغیرت شما تعریف میکرد به من همون بگو، مادر عزیزم .

_ خب مادر بفرمائید،امری دارید!

_نه پسرم،ماشالله،امشب منم دعوتم میام برای زیارت شما،چقدر عکس شما رو به من نشون دادن زیبا و باوقار هستید.

_مرسی از شما.

_ پسرم میدونی که زندگی شوخی نیست،حتما آدم باید در انتخاب همسر خیلی دقیق باشه چشم و گوش بسته نره در خونه مردم،از همسایه بپرسه،از بقال محل بپرسه،آدمیزاده دیگه،جایزالخطاست. _چیزی میخواهید بگید،میشنوم خانم،یعنی مادر، هنوزم خودتون رو معرفی نکردید.

_ من من عشرتم،دوست مادر شما و همسایه اکرم خانم.راستی یادم رفت اسم دختر اکرم جان رو اسمش..چی بود..ناهید..بله ،ناهید جان،خیلی خوشحال شدم،این دختر لیاقت زندگی بهتری رو داره ،چی بود اون پسره مافنگی،دانشجوی طبقه بالائ خونشون رو میگم،مرتیکه به عنوان مستاجر اومده بود اونجا،کم مونده بود ناهید رو پاک از آبرو و عصمت..

_یعنی چی خانم؟!از ناهید چی میدونید؟!توروخدا بمن بگید،چی شده بود؟!!

_هیچی هیچی،نگران نباش پسرم،الله اکبر کار خدا رو ببین،چقدر خدا شما رو دوست داره،روح مادرتون داره براتون دعا میکنه تا هوشیار بشید ..

_بگید که چخبره؟! حرف بزنید!!؟

_نه،نمیخوام یه وقت..خب دختر نوجوون بوده،یکم خطا رفته بود،اما..اما شکرخدا ،کلی نصیحت مردم اونو سر عقل آورد.الو..الو..آقا مهدی..

_الو..بله..الو ..شما؟!.

_مهدی هستم.

بجا نمیارم.

_همین سه ساعت قبل به من زنگ زدید.

_ نه،اصلا من پسرم سواد ندارم شماره تلفن بگیرم . _نخی،خود شما بودی،لطفا،همسرم ناهید اینجاست ، یکی دو کلمه با هم حرف بزنید تا همه چی برام روشن شه! الو،الو خانم،الو.. شما قطع کردید.. الو باید با من حرف بزنید والا با پلیس میایم پیداتون می کنیم،الو..لطفا دوباره قطع نکنید.

_ شما کی هستید که به مهدی زنگ زدید ؟!

_الو الو سارا میتونی زود با شوهرت بیای اینجا خونه تنهام مزاحم دارم،فکرکنم دزد اومده،صدای پا میاد،میترسم.

_مامان،زنگ بزن به پلیس، به ۱۱۰ زنگ بزن .

_دختر من مادرتم میگم خودتو زود برسون اینجا.

_ مامان طول میکشه بیام آخه..بچه تا نیم ساعت دیگه میرسه خونه، کلید خونه نداره اگه بیاد،بیرون خونه معطل میشه.

_میگم مادرتم یه بار ازت میخوام زود بیای اینجا ممکنه کسی بیاد داخل آپارتمانم غوغا بپا شه،خودتو برسون اینجا.

_ مادر همسایه ها روخبرکن,منم تا نیم ساعت یا نهایتا یک ساعت دیگه میرسم اونجا، الو..الو..مادر چرا قطع کردی ؟ چقدر اخلاقت گنده..الو..الو..

_جواب بده، بی شرف،زنم،عروسم ناهید من از تهمت تو خودشو کشت،بی همه چیز قاتل،کی بودی ، چرا آتیش به زندگیم زدی،ناهید ازشدت ناراحتی یه بسته قرص خورد و..

_ الو پلیس ۱۱۰٫٫ لطفا منو از شر مزاحمان حفظ کنید،من درخطرم،اسمم بتول تاجرباشی هست.

_بله با پلیس تماس گرفتید،لطفا آرامش خودتون روحفظ کنید خانم،نفس عمیق بکشید،نفهمیدم چی گفتید ؟خیلی تند حرف میزنید،شمرده بگید تا متوجه بشم.. کی مزاحمت براتون فراهم کرده.

_ پسرم یکی مزاحمم شده.. نمیشناسمش،من یه کارگر خونه دارم،نمیدونم خونس کجاست و کیه ..مثل اینکه حموم بودم،با تلفن به جایی زنگ زده و رفته از خونه بیرون ،حالا یکی همش میگه قاتل، نمیدونم خودکشی ،این چیزا باید قرص هام رو بخورم،قلبم درد گرفت . _مادرجان قرص های خواب آور مصرف می کنید.

_بله پسرم.

_خب فکر کنم خیالاتی شدید،یکم استراحت کنید،سرفرصت یه مامور میفرستم خونتون، الو ، الو ، مادر جان ..به واحد گشت زنی،یه پیرزن الان درمحدوده شما تماس گرفت،مثل اینکه گوشی تلفن هنوز در تماس با ما وصله ، سریع برید به این نشونی که میگم..

_الو،افسر کشیک؛لطفا وصل کنید به سروان احمدی ،سلام قربان..به کمک همسایه ها داخل آپارتمان شدیم ، پیرزن تموم کرده،افتاده زمین..بله قربان مرده،اما جالبه یه ماشین عروس دم درب رسیده و جمعیتی عصبانی ازدحام کردند، نمیدونیم چی شده،مورد فوت کردند،لطفا هماهنگ کنید کارشناس با عکاس و یکدستگاه آمبولانس بیاد اینجا.. چند شاکی هم پائین ساختمان هستند..بله ..بله قربان،بنده ستوان یکم کشاورز مقدم هستم..چشم قربان،با اجازه شما تماس رو قطع می کنم و گوشی تلفن رو میذارم سر جاش .

 

پایان . نویسنده : حمید درکی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx