داستان کوتاه ماهی کوچولوی آزاده

فهرست مطالب

داستانهای نازخاتون رمان آنلاين

داستان کوتاه ماهی کوچولوی آزاده

داستانهای نازخاتون

قصه : ماهی کوچولوی آزاده قسمت اول

 

در برکه‌ای در میان درختان جنگلی چندتا ماهی زندگی می کردند و بین این ماهی ها یک ماهی کوچولوی فداکار بودآب برکه بوسیله ی نهری باریک از رودخانه ای خروشان تأمین می‌شد و آن رودخانه بعد از پیچ و خم فراوان به دریای سفید می رسید.آرزوی ماهی کوچولو همیشه رسیدن به دریای سفید بود. وقتی او برای دیگران از آرزوی خود می گفت همه به او می خندیدند اما عشق رسیدن به دریا او را به مهربانترین فرد در آن برکه تبدیل کرد بود به گونه‌ای که همگان گمان میکردند مهربانی وظیفه اوست. او نیز نه تنها از این وظیفه سر باز نمی زد بلکه تمام وقت خود را هر روز برای انجام کارهای خوب می گذاشت وقتی می دیدی قلاب ماهیگیر به برکه می افتاد، فوری خود را به آن می رساند و طعمه ی دور قلاب را با لقمه ها ی ریز ریز، اما سریع می خورد تا با عریان شده قلاب، ماهی های بزرگتر، قلاب را ببینند و به آن نزدیک نشوند این کار را با چنان مهارتی انجام می داد که ماهیگیر متوجه ربوده شدن طعمه‌هایش نمی شد. و اگر روزی ماهیگیر برای صید ماهی از تورهایی با روزنه ها ی بزرگ استفاده می کرد ماهی کوچولو با تیز بینی رشته ها ی نامرئی تور تشخیص می داد و برای اینکه ماهی ها ی برکه گرفتار نشوند از دیواره ی برکه علفهای بلند و با دهان کوچکش می کند و به تور ماهیگیری می چسبانده تا ماهی ها به راحتی خطوط نایلونی تور و دیده و به آن نزدیک نشوند.کار نجات ماهی های بزرگ برکه سخت و طاقت فرسا بود و این کار، زمانی سخت تر می‌شد که هیچ کس قدردان او نبود و او را کوچک بی ارزش میشمردند تابستان گرم از راه رسید و آب برکه به تدریج کم شد در تلاش ماهی بزرگ برای زنده ماندن، ماهی کوچولو همیشه مقلب تنه زدنها ماهیها بزرگ بود به گونه ای که هر روز چند بار به حاشیه برکه بر روی خاک می افتاد و با تلاش مرگبار خود را دوباره به آب می رساند.در یکی از این دفعات، فکری به سرش زد تا در لحظاتی که بیرون از آب است نگاهی به اطراف بیندازد و اوضاع بیرون برکه برسی کند.او دید سگ آبی سدی با شاخ و برگ درختان در مسیر حرکت آب درست کرده و این سد مانع ورود آب به برکه می شد با تلاش زیاد توانست خود را به سد برساند، تا شاخ و برگ درختان جابجا کند اما حتی یک برگ و نتوانست جابجا کند. به فکر فرو رفت و در این هنگام متوجه بازیگوشی دو توله خرس شد که منتظر مادر خود بودند تا از روی درخت برایشان عسل برآورد. ماهی کوچولو با جستن بر روی دیواره ی سد، توجه توله خرسها را به خود جلب کرد.توله خرس ها از دیدن ماهی کوچولو به وجد آمدن و سریعا خود را روی سد رساندند و در این هنگام پای یکی از توله خرس ها میان شاخ و برگها گیر کرد و ناله کرد، خرس مادر خود را به آنی رساند تا پای توله اش و برهاند اما کار خوب پیش نمی رفت خرس مادر چاره‌ای اندیشید و با ضربات پنجه ها ی قدرتمند خود، سد ومتلاشی کرد و توله اش نجات داد و با تخریب سد آب تازه‌ای به برکه رسید و ماهی ها بزرگ بی آنکه قدردان ماهی کوچولو باشند نفس تازه ای کشید. ماهی کوچولو راه باز شده رودخانه به دیگران نشان داد اما آنها سالهاست به این اوضاع عادت کرده بودند و بین اسارت و آزادی، خود را تسلیم سرنوشت کرده بودند. اما ماهی کوچولو راه آزادی دیده و مشتاقانه دیگران برای رهایی از اسارت و رسیدن به آزادی تشویق میکردم ماهی کوچولوی از بی اعتنایی و تمسخر ماهی های بزرگ خسته شد و نگاهش وافق دور دست انداخت و به سمت دریای سفید حرکت کرد.

 

 

پایان.

 

نویسنده : عبدالکاظم کردانی

 

 

 

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx