داستان کوتاه مسیح

فهرست مطالب

داستانهای نازخاتون داستان کوتاه مسیح

داستان کوتاه مسیح

داستانهای نازخاتون

نویسنده:پرستو عبداللهیان

مسیـح

 

سلام امروز حالت چطوره مسیح جان ! بهتری چه خبره ها تعریف کن واسم ! سلام خانم محبی خوبم اما زیاد نه حال دلم گرفته اس ! چرا عزیزم بهم بگو چی شده برای چی ! راستش چه جور بگم امروز بهم خبر دادند که پدرم ازدواج کرده آن هم با یک دختر سی ساله. واقعیت هم خوشحالم و هم ناراحت . خوشحالم از این بابت هست پدرم از دست اذیت کردن های مادرم راحت شد ناراحت از این هستم پدرم به عموم پیغام داده مسیح مدتی پیش من نیاد. عروس تازه گرفتم خوبیت نداره. اینجا باشه ، می بینی خانم محبی هیچکس دوستم نداره حتی حاضر نیستن بچه شون نگه دارند بعد شما به منم می گی خوشحال باش و شاد باش چه دلیلی داره این کار کنم . تو حق داری مسیح جان مشکلات زیادی و پشت سر گذاشتی اما خب تو مرد هستی باید قوی باشی میدونم که سختی های زیادی کشیدی اما باید خودت پیدا کنی نه اینکه جا بزنی. من سعی کردم اما نشد چیکار کنم چندین بار اذیت های ناپدری ام تحمل کردم حرف نزدم چندین بار از دستش کتک خوردم با کابل سیم اما سکوت کردم دیگه خستم واقعاً خستم باورتون میشه یک روز مادرم خونه نبود شاهین ناپدری ام تلویزیون تماشا می کرد من از کنارش رد شدم که برم اطاقم ، یهو پاهاش دراز کرد سمتم من با صورت خوردم کف سرامیک. بدجور صورتم ورم کرد اما اون وایستاده بود بالای سرم و فقط می خندید. بعد بهم گفت : این تلافی آن روزی هست که بهت گفتم آچار فرانسه برام بیار اما تو جلوی مادرت دم درآوردی و حرفم گوش نکردی این هم سزای کسی که حرف بزرگترش گوش نکرده فهمیدی بچه جون آدم باش به حرفام گوش کن حالا برو برای یک استکان چای بیار زودباش ببینم این جا خونه بابات نیست که هر غلطی خواستی بکنی مرد این خونه من هستم بزرگر این جا منم و هر چی من میگم باید بی برو برگرد بگی چشم. شیرفهم شد چی باید بگی . یکبار دیگه بلندتر بگو نشنیدم. بگم چشم . آفرین حالا شد زودباش بلند شو بجنب! با این که صورتم بدجود درد میکرد اما ناچاری رفتم آشپزخونه داخل استکان براش چای بردم همین که نزدیکش شدم نگاه کرد و گفت : این چیه دیگه برداشتی آوردی! تفاله دم کردی آخه پسر لندهور چقدر دست و پا چلفتی هستی تو واقعاً این چایی هست یا شاش آب ! ببر بریز سطل آشغال یکی دیگه بریز بیار. بجنب از بس مادرت لی لی به لالات گذاشته عرضه کار کردن نداری! خیلی دست و پا چلفتی هستی! خلاصه چای ریختم براش بهش دادم . بعد نیم ساعت مادرم از بیرون اومد چشمش که به من خورد گفت : سلام مسیح جان ، پسرم خوبی، اوا خاک به سرم صورتت چی شد ، چرا اینقدر ورم کرده نگاهی به مادرم کردم و گفتم : چیزی نیست نگران نباش پام لیز خورد با صورتم افتادم زمین . یعنی چی به من بگو چی شده چرا اینجوری شدی دروغ می گی خوردم زمین یالا به مامان راستش رو بگو چی شده ! مامان گیر نده گفتم دیگه ! شاهین شاهین بله سلام کی اومدی علیک سلام یک چند دقیقه ای میشه بگو ببینم صورت مسیح چرا این شکلی شده ، چرا خورده زمین مگه خورده زمین کوببینم ! شاهین خودت به موش مردگی نزن یالا بگو سر و صورت بچه ام چه بلایی آوردی . برو بابا همچین میگی بچه ام انگار بچه دوساله اس . اول من داخل اطاق بودم ندیدم دوماً خودش داره میگه خورده زمین شک داری! عجب که اینطور باشه بعد آن روز مادرم ششدانگ حواسش به رفتارهای شاهین نسبت به من بود با چشمام میدیدم که مادرم هم عذاب میکشه اما جرأت گله و شکایت نداره. برای همین تصمیم گرفتم یک سر پیش پدرم برم و مدتی پیش اونا باشم. دینگ دینگ کیه ؟ منم بابا واکن. سلام مسیح جان پسرم چطوری چه خبر چرا زنگ نزدی خبر ندادی که میای ؟ از دست این حرف پدرم ناراحت شدم و گفتم : منظورت چیه بابا از این که خبر ندادم مگه من مهمون هستم که با من اینجوری برخورد میکنی ! نه پسرم دیوونه شدی این چه حرفیه که می زنی واقعیت شوکه شدم ! چون عموت گفت : پیش اونایی درسته ! راستی مسیح بابا صورتت چی شده چرا این قدر ورم کرده ! هیچی چیزی نیست نمی خواد نگران باشی! حالا بریم داخل خونه بعد مفصل برام تعریف کن ببینم چی شده . سلام خانم . سلام مسیح جان خوبی خوش اومدی . لیلا اینم پسرم مسیح که کلی تعریفش پیشت کرده بودم. از همون نگاه اول فهمیدم لیلا با رفتار مصنوعی اومده استقبالم چون می دیدم که قیافه اش گاهی خوشحال و گاهی برهم و درهم میشد اما حرفی نمی زد ولی کلی حرص می خورد که چرا من اومدم به پدرم سر بزنم. خب آقا مسیح تعریف کن چه کارا میکنی با درس ها ! الان کلاس چندی ! ای می گذرونم من الان دوم دبیرستانم . پسرم داروسازی به به ماشاءاله هزار ماشاءاله می بینی لیلا پسرم چه زرنگ و باهوشه حقاً به خود من رفته ! خوبه ! آقا رضا کم از خودت تعریف کن ! راستش بابا اومدم در مورد موضوع مهمی باهات صحبت کنم اگر میشه تنها . مثل اینکه آقا رضا باید زنگ می زدم به دوستم شقایق فعلا من برم تا شما پدرو پسر راحت باشید ! خب بابا جون بگو ببینم چی شده نگرانم کردی ، واقعیت این که بابا من ا ومدم با شما زندگی کنم . دیگه شرایط زندگی کردن با مامان ندارم وایستا ببینم چی گفتی یعنی چی با مامانم زندگی می کنم مگه تو قرار نبود پیش عمو قاسم و زنش باشی چرا از اونجا دراومدی . بابا بس کن توروخدا بس کن یک نگاه بهم بنداز من پسرتم می فهمی از رگ و ریشه خون تو هستم .ببین خودت منو به این دنیا آوردی پس چرا پس می زنی بابا منم آدمم ، غرور دارم، قلب دارم احساس دارم خوب تماشام کن! وقتی خودم پدر دارم چرا باید پیش عموم زندگی کنم چون پدرم رفته یک دختر سی سال گرفته ، جا نزن ، بابام آره هیس یواش تر چه خبرته ! لیلا می شنوه ، زشته ، فرصت این که من پیش عموم هستم و دخترعموم جلوم معذبه نمیتونه توی خونه خودش راحت باشه. زشت اونیکه زن عموم مدام جلوی روی من روسری در خونه خودش روی سرشه ، راحت نیست ، آره باباجون زشت این من اومدم اینجا که پیشت بمونم . اما مثل اینکه اشتباه اومدم ببخشید که مزاحمت شدم وایستا مسیح پسرم وایستا مسیح جان اوا مسیح جان کجا میرن ، میخوام میوه بیارم. نیاز به میوه ندارم به اندازه کافی همه چی خوردم و پذیرائی شدم. ممنون خداحافظ بعد از این که از خونه ی پدرم اومدم دیگه جایی نداشتم برم چندین بار مادرم باهام تماس گرفت اما جواب ندادم بی حوصله و بی هدف و سرگردان داخل پارک شدم روی نیمکت نشستم و فکر کردم به زندگیمون به آینده ام اگر پدرم هیز بازی در نمی آورد با دخترهای مردم بگو بخند نمی کرد مادرم مجبور نبود طلاق بگیره اگر مادرم بخاطر یک قرون دوزار زن این مردیکه زبون نفهم نمی شد الان من دربدر آواره نبودم دیگه در هر حال خانم محبی گذشته ها گذشته واقعاً موندم چیکار کنم تا به الان مادرم دویست بار بهم زنگ زده اما جواب ندادم چرا جوابش ندادی پسرم فکر میکنی کار درستی می کنی! مادرت به اندازه کافی عذاب کشیده و اذیت شده تو دیگه بیشتر از این زجرش نده نگاه کنید دوباره زنگ زد صبر کن قطع نکن لطفاً گوشی بده من جواب بدم. نمی گم اینجایی لطفاً بهم اعتماد کن! الو مسیح جان مادر کجایی الهی قربون قد و بالات برم مادر چرا تلفنو جواب نمی دی . مسیح مادر حرف بزن توروخدا یک چیزی بگو . حداقل بفهمم سالمی. مسیح مادر الو . الو سلام من محبی هستم مشاور و روانشناس پسرتون. سلام خوب هستین خانم چی شده اتفاقی برای پسرم افتاده توروخدا بهم بگید چی شده مسیح سالمه حرف بزنید. آروم باشید خانم عسگری بله آقا مسیح شما حالش خوبه . سر و مور گنده پیش من هست فقط از دست شما و پدرش ناراحت حق داره بچه ام میدونم چقدر اذیت شده دیروز همسایه بالایی مریمخانم اومد پیشم و همه چی بهم گفت . که شاهین نامرد دستای بچه ام می بسته به لوله شوفاژ و زندانی میکرده ، حتی گفت دیده که یک روز با چکش کوبیده توی سر بچه ام .. همسایه ها به دادش رسیدن الهی بمیرم برای دل بچه ام که چه زجرهایی تحمل کرده خانم محبی تو رو خدا تو رو به هر چی می پرستید به مسیح بگید من از خونه شاهین دراومدم و اسباب و اثاثیه ام رو جمع کردم برای همیشه خونه پدریم برگشتمت. دیگه هرگز هرگز هیچوقت ازدواج نمیکنم تو رو خدا بهش بگید برگرده پیشم من دیگه جز مسیح مرد دیگه ای ندارم . تو رو خدا … آروم باشید خان عسگری . مسیح اینجاست داره صداتون رو می شنوه …. لطفاً آروم باشید . الو مامان … مامان… جان مامان الهی قربون اون صدات بشم مادر عزیزم فدای قدت و بالات بشم . مسیح مادر منو ببخش خیلی اذیت شدی و زجر کشیدی اما بخدا جبران میکنم به جون تو قسم میخورم پسرم برگرد… مسیح برگرد… دوباره از نو شروع می کنیم ولی این بار فقط با تو دیگه هیچ مردی وارد زندگیم نمیکنم بهت قول میدم از همون قول قول هایی که قبولش داری پسرم! تو رو جون مامان حرف بزن حداقل بفهمم که گوش میدی! آره مامان گوش میدم ! بر می گردم دلم برات تنگ شده بدجور مامان! مامان. جانم قول میدی که دیگه هرگز تنهام نذاری. صددرصد قول میدم پسرم ! باشه پس تا چند دقیقه دیگه می یام پیشت خدانگهدار…

مسیح … مسیح … بله خانم محبی پسرم حواست به مادرت خیلی باشه. خصوصاً که تنهاست و واقعاً سایه یک مرد مثل تو براش لازمه ، باشه چشم . راستی ممنونم از کمک هایی که بهم کردید. یک خبر خوش بهتون بدم که توی یک داروخانه مشغول به کار شدم و حقوق می گیرم چه عالی بهت افتخار میکنم . متشکرم . اگر کمک های شما و حرفای شما نبود معلوم نبود الان عاقبتم چی میشد خب دیگه با اجازه من برم! وایستا پسر یادت باشه همیشه که انسان خودش روانشناس کارهای خودش هست پس همیشه استوار و با فکر باز قدم های زندگیت بردار و به سلامت . ایشالا که موفق باشی. راستی مسیح بله خانم محبی داری می ری پیش مادرت دسته گل و شیرینی فراموش نشه البته شیرینی برای من باید بیاری چون شیرینی آشتی کنون خوردن داره بله چشم . باز هم ممنون . خدا نگهدار. برو بسلامت.

 

پایان.

 

 

نویسنده : پرستو مهاجر

 

 

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx