رمان سودابه بر اساس داستان واقعی به قلم ساغر قسمت ۳۱ تا ۳۵(پایانی)

فهرست مطالب

رمان آنلاین سودابه داستان های نازخاتون سایت بانوان نوسنده ساغر

رمان سودابه بر اساس داستان واقعی به قلم ساغر قسمت ۳۱ تا ۳۵(پایانی)

رمان آنلاین براساس سرگذشت واقعی
اسم رمان : سودابه
نویسنده : ساغر
?قسمت_سی_و_یک
تو یه کوچه رفتم جلو یه خونه نشستم
گند بزنن این زندگیو
خاک تو سرت سودابه
میمردی بهتر بود
گریم گرفته بود
اخه چرا انقدر من بدبختم
مونده بودم کجا برم
خونه مامانم?
نه
اونجا برم چی بگم
بگم حق با شما بود
دوست هم که ندارم برم
خونه مادر شوهرم
باید برم اونجا
تا خونه اونا هزار بار اون صحنه جلو چشم بود
انقدر گریه کرده بودم که فکر میکردم
هر آن ممکن چشام بیافته بیرون
سرم سنگین بود
رسیدم جلو در خونه مادر شوهرم
زنگ زدم
پدر شوهرم در و باز کرد
منو دید جا خورد
گفت سودابه؟
مادر شوهرم اومد جلو در گفت کیه
چشش به من افتاد
گفت چی شده؟
سهیل خوبه؟
بغضم ترکید جلو در راهرو نشستم گریه کردن
مادر شوهرم گفت سهیل چیزی شده
پدر شوهر گفت بیا تو ببینم چی شده
زیر بغلم و گرفت رفتم تو خونه
گفتم سهیل خوبه
مادر شوهرم نفسشو داد بیرون
گفت چی شده پس
این چه ریختیه
شبیه زنای خیابونی شدی
عصبانی شدم
با گریه گفتم اره خودمو شکل زنای خیابونی کردم تا از چیزی که میترسیدم سرم نیاد
که اومد
بلند بلند گریه کردم
نفس دیگه نداشتم
پدر شوهرم اب اورد
به زور یکم خوردم
رفتم جلو پنجره
هوا نبود
پدر شوهرم یواش به مادر شوهرم گفت یکم حرف نزن ببینم چی شده
اومد سمتم
گفت چی شده سودابه جان
گفتم الان رفتم خونه دیدم سهیل با دوست دختر قبلیش رو تخت خونم….
باز گریم گرفت
مادر شوهرم گفت دوست دختر قبلیش؟
پس تو چی بودی
سهیل دوست دختر داشت تورو گرفت؟
پدر شوهرم بلند گفت
اااا اروم
مادر شوهرم گفت دروغ میگه اخه
گفتم همسایه دید زن اورده
دید تو خونم چه وضعی بود
پدر شوهرم گفت لا الل……
نشست رو مبل
گفتم حاج اقا شما گفتید منو نگیره ارث نمیدید؟
باز گفت لاال….
گفتم سهیل شب عروسیمون گفت
مادر شوهرم  چشاشو تنگ کرد و گفت شب عروسی چی؟
گفتم سهیل بعد محضر یه پارتی گرفت اسمشو عروسی گذاشت
مادر شوهرم گفت افرین تو هم بی گناه
صداش رفت بالا
تو تو اون دفتر نشستی زیر پای پسر ساده من
بعد هم که کارت تموم شد  دیدی سهیل  نمیخوادت خودکشی کردی
ابروی مارو بردی
تا گرفتیمت
حالا این چرندیات به پسرم نمیچسبه
پدر شوهرم رفت تو اتاق
بعد چند دقیقه اومد لباسشو عوض کرده بود
گفت بریم خونت ببینم چه خبره
مادر شوهرم گفت
ااااا پس من چی
پدر شوهرم گفت نه
سودابه خانم بیا
سرمو انداختم پایین و پشت سرش رفتم

?قسمت_سی_و_دو
رسیدم خونه
اول رفتم جلو در همسایه
از چشمی خونه مارو نگاه میکرد
اما هر چی زنگ زدم دروباز نکرد
گفتم خانم خواهشا درو باز کنید
حرفای شما خیلی کمک به زندگیم میکنه
نا امید شدم
کلید انداختم رفتیم تو خونه
رو تختیم رو زمین اتاق افتاده بود .هیچ کس تو خونه نبود
پدر شوهرم گفت سهیل موبایل داره
با سر گفتم اره
گفت یه زنگ بزن بهش گوشی و بزار  رو پخش کن
زنگ زدم
سهیل جواب داد.
سریع گفت سودابه خونه ایی الوووو سودابه
گفتم اره اما دارم میرم
گفت نه سودابه
جان من نرو تا بیام
به خدا مست بودم نفهمیدم چی شد
با شادی ناهار بیرون بودم
نمیدونم چرا اوردمش خونه.
سودابه میشنوی
تلفن و تو دستم فشار میدادمو اشک میریختم
گفت سودابه نرو بزار بیام
قطع کردم
پدر شوهرم گفت بشین اب برات بیارم
نشستم بلند بلند گریه کردم
صدای در اومد
پدر شوهرم درو باز کرد
زن همسایه بود
گفت اقا شما کیه خانم نامی هستید؟
پدر شوهرم گفت پدر شوهرش
گفت به خدا من اصلا فضول نیستم
داشتم جلو درو تمیز میکردم دیدم اقای نامی با یه خانم بلند بلند میخنده رفتن تو خونه
میدونستم خانم نامی صبحا نیستن
بعد یک ساعت هم خانم نامی اومدن و بعد چند دقیقه با گریه رفتن
پشت سرشون هم اون خانم فحش میدادو میرفت
پدر شوهرم تشکر کرد درو بست
نگام کرد
نشست رو مبل روبروم
نفسشو داد بیرون
گفتم میخوام برم
گفت یکم صبر کن.کجا میخوای بری؟
بازم بغضم ترکید
گفت تو دختر خوبی هستی
همیشه تو مهمونی ها میدیدمت دوست داشتم عروسم باشی
دختر خوب و خانم
وقتی فهمیدم بین تو و سهیل چی گذشته نا امیدم کردی
وقتی فهمیدم خودکشی کردی
منم حالم بد شد بردنم بیمارستان
گفتن سکترو رد کردم
به سهیل گفتم اون دختر تقاصشو پس داده پشیمونه
تو چی صاف صاف راه میری عین خیالت نیست
گفتم یا باید عقدش کنی و بری سر خونه زندگیت
یا از ارث محرومت میکنم
که اومد خواستگاری من فکر کردم سر عقل اومده
هممون اشتباه کردیم
باید هممون درستش کنیم
یکم قدم زد گفت تو اون خانم و میشناسی؟
اسمش چی بود؟
گفتم شادی
مدل اتلیه سهیل بود
تمام کاراشو سهیل میکرد
گفت تو میدونستی باز زنش شدی
سرم پایین انداختم
راست میگفت
من خریت کرده بودم حالا نه راه پس داشتم نه راه پیش

?قسمت_سی_و_سه
پدر شوهرم برگشت نگام کرد گفت سهیل ودوست داری
گفتم قبل این موضوع اره.
الان متنفرم ازش
من اگه باز برگردم
اگه بتز ببخشمش
اون خانم باز زندگیمو خراب میکنه
درسته من اشتباه کردم
از اول هم اشتباه کردم
نباید یه اشتباه و چند بار تکرار کنم.
پدر شوهرم گفت میخوای چیکار کنی؟
گفتم
طلاق میخوام
سهیل هیچ وقت منو دوست نداشت الکی زندگیمو خراب کردم

نگاه به اقای نامی کردم
معلوم بود در عرض چند ساعت پیر شده
تو مبل فرو رفته بود
نگاش به یه نقطه نا معلوم بود

کلید انداخته شد تو در
سهیل اومد تو
باباشو دید کلید به دست خشک شده بود

گفت اااا سودابه کی اومدی؟

به به بابای گلم چه عجب یادی از ما کردی

گفتم فیلم بازی نکن من پدرتو اوردم
میدونه
سهیل مونده بود
اب دهنشو قورت داد

تکیه داد به دیوارگفت سودابه غلط کردم
رو کرد به باباش
گفت بابا مست کرده بودم.نمیدونستم چی شده

اون دختره گولم زد

باباش از جاش بلند شد
محکم زد تو صورت سهیل
گفت همه مقصرن
الا تو

تو خوبی
همه گولت میزنن
رنگ باباش قرمز شده بود
گفت تف به تو تف به من با این بچه بزرگ کردنم

طلاق سودابرو میگیرم لیاقتشو نداری

برو با همون خیابونی ها

سودابه بابا وسایلتو جمع کن

رفتم تو اتاق وسایلو جمع کنم
سهیل هم اومد
گفت سودی غلط کردم
دستمو بردم طرف کمد دستمو
گرفت
گفت نکن خواهشا نرو
کجا میخوای بری
مامان بابات که نمیخوانت
داد زدم چرا منو نمیخوان
چیکار کردم
ادم که نکشتم
عاشق تو عوضی شدم
تقاصشم پس دادم
ولم کن
بسه
شناسنامه و یکم لباس برداشتم
اومدم سمت در
سهیل گفت سودی از در بری پشیمون میشیا

از خونه زدم بیرون
پدر شوهرم هم اومد
سوار ماشین شدیم

?قسمت_سی_و_چهار
پدر شوهرم منو برد جلو خونه بابام
گفت دخترم مهرت چقدر بود
گفتم نمیخوام
فقط طلاقم گرفته بشه
گفت دفتر اتلیه میزنم به نامت جای مهرت
من داده بودم سهیل

گفتم اجارش داده
گفت به کی؟
گفتم شادی
گفت نه سند به نام من
نمیتونه اجاره بده
گفتم پس حتما همینطوری داده
گفت دختررو پرت میکنم بیرون
گفت بشین اینجا من برم با خانوادت صحبت کنم میام
رفت تو خونه بابام
تقریبا شب شده بود
چراغ اتاقم خاموش بود
جوونیمو
زیباییمو
بهترین دوران زندگیم حروم سهیل شده بود
نگاه کردم تو اینه
موهامو کامل جمع کردم بالا سرم
انقدر گریه کرده بودم ارایش نداشتم
یکم لباسمو مرتب کردم
در حیاط باز شد
بابام اومد
داشت با اقای نامی حرف میزد
در ماشین و باز کرد
پیاده شدم
سرم پایین بود
گفتم سلام
لبام میلرزید
بابا دستشو گذاشت پشت کمرم
گفت خوش اومدی بابا
رفتم تو خونه
مامان نگران جلو در ایستاده بود
تا منو دید بغض جفتمون ترکید
رفتم تو بغلش
گفتم مامان منو ببخش
غلط کردم مامان
بچگی کردم

بابا از فرداش افتاد دنبال کارای طلاقم
یه وکیل گرفت که کل کارارو انجام بده
سهیل هیج دادگاهی نیومد
بابام همش با اقای نامی در تماس بود
روز اخر دادگاه بود
اگه نمی اومد
اگه از من شکایت میکرد
۶ماه بود خونه بابا بودم
روز اخر تو دادگاه نشسته بودم
اسمم خونده شد
رفتم اما سهیل نبود
اقای نامی با بابام ایستاده بودن
قاضی اسم سهیل و گفت
اما گفتم نیومده
اقای نامی گفت میاد وعده ایی که دادم میاد
یهو در باز شد
سهیل خیلی شیک با کت شلوار اومد تو
گفت من کجارو باید امضا کنم
قاضی خندش گرفت
گفت اول صحبت کنیم بعد
طلاق ما به صورت توافقی انجام شد
وقتی سهیل فهمید جای مهرم دفترو گرفتم مثل گوله اتیش شد
داد زد
تو از اول هم نقشه داشتی
باباش گفت لال بشو خودم دادم بهش
رفتم تو بغل بابام
سهیل با پوز خند مارو نگاه کرد

گفت ولت کرده بودن عزیز شدی

بابام اومد حرف بزنه اقای نامی پرید وسط
از بابا عذرخواهی کرد

گفت من به پسرم قول دادم سودابه خانم طلاق داد
خونه خودم سه دنگ بهش بدم
به خاطر این بیشرمی نمیدم

سهیل قرمز شد
باباش رفت سهیل هم دنبالش

خوشحال بودم
از سهیل و تمام کثافت کاری هاش خلاص شده بودم
سال ۸۸  با بابا چند ماه بعد طلاقم دفترو خالی کردیم
شادی نبود
دعا میکردم باشه تا تف کنم تو صورتش

اتلیه رو فروختم و یه اتلیه  نزدیک خونه بابا گرفتم

سال ۸۹ فهمیدم سهیل و شادی عقد کردن

سال ۹۰ طلاق گرفتن و شادی برای کارش به دبی میره و اونجا موندگار میشه.

سال ۹۲ سهیل هیچکس سراغی ازش نداشت

تا پدرش فوت میکنه
تو مراسم پدرش سهیل پیداش میشه
هیچ کس اونو نشناخته بود

?قسمت_سی و پنج_پایانی
سال ۹۲ سهیل هیچکس سراغی ازش نداشت

تا پدرش فوت میکنه
تو مراسم پدرش سهیل پیداش میشه
هیچ کس اونو نشناخته بود
سهیل معتاد به شیشه شده بوده

مرداد سال ۹۴سهیل به دلیل استفاده بیش از حد مواد جانشو از دست میده
روزی که فهمیدم مرده  ادرس قبرشو از فامیلا گرفتم
رفتم
دلم سوخت
سهیل قد بلند بود زیبا بود
حالا زیر خروار خاک دفن هست
گریم گرفت
کاش عاشق نمیشدم
کاش کار یاد نمیگرفتم.
کاش نمیرفتم
کاش نمیبوسیدمش
تمام خاطراتمون جلو چشام بود
سهیل من خیلی دوست دارم و خواهم داشت
بعد سهیل هیچ وقت اجازه عاشق شدن به خودم ندادم
فقط با کار کردن تنهایی خودمو پر میکنم
به امید روزی که همه این خاطرات و فراموش کنم

#پایان

0 0 رای ها
امتیاز این مطلب
guest
23 نظرات کاربران
Oldest
Newest Most Voted
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
23
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx