رمان کوتاه لپ تاپ دردسر ساز

فهرست مطالب

داستانهای نازخاتون رمان انلاین

رمان کوتاه لپ تاب دردسر ساز 

نویسنده:حنیفه آشنا

داستانهای نازخاتون

لب تاب دردسرساز

 

بچه هالطفاگوش بدید برای آخرین باره تکرارمیکنم برای این پروژه که پایان ترم هم هست حتما لب تاب داشته باشید تأکیدمیکنم حتما، البته روی سخنم با کسانیه که هنوز تهیه نکردند. خانم سارا بیاتی تأکیدم باشماهم بودچندباربهتون تذکر دادم ولی بازهم پشت گوش انداختی. ولی استادمن که سری قبل هم براتون دلیلمو گفتم هیچ دلیلی ازنظرمن موجه نیست وهیچ بهانه ای هم قابل قبول نیست.

 

استادبخداشرایط مالیشو ندارم جلسه قبلی گفتم. خوب شرایط مالیش رو نداری از یه کسی لب تابشو قرض بگیر. ولی استاد….. ولی وامانداره خوب خسته نباشیدبچه ها برای این امتحان حسابی بخونید به امیددیدار. ساراجان خوبی چرا توفکری؟ نه الهه جان چیزی نیست. یعنی چی چیزی نیست بگوببینم چی شده؟ استادمیرزایی ول کن نیست ومیگه حتما بایدبرای امتحان پایان ترم لب تاب داشته باشید، هرچی میگم بابا من شرایط مالیم خوب نیست وتوان خریدلب تابو ندارم به خرجش نمیره ومرغش یه پاداره.

 

خوب حالاچاره چیه نمیشه که الکی الکی این درسو بیفتی خیلی براش زحمت کشیدی. نمیدونم میگه نداری هم ازیکی لب تابشو قرض بگیر خب من یکیو سراغ دارم. ساراکه انتظارش رانداشت الهه را درآغوش گرفت وگفت دختر تو همیشه حلال مشکلات منی ولم کن دخترخفه م کردی من که نگفتم حتمیه. الهه جان توروخدا برام جورش کن.

 

باشه فعلابذارببینم اصلا طرف قبول میکنه یانه! از کی میخوای بگیری؟ ازفاطمه رضایی! چیییی؟ عمراًاگه قبول کنه! حالاباشه میریم بهش میگیم فوقش میگه آره یانه! الهه باشیطنت ابرویی بالا انداخت وگفت بسپارش به من! باشه بریم ولی من که چشمم آب نمیخوره قبول کنه. اونهاش اونجاست تو محوطه دانشگاه، ببین حسابی خودتو مظلوم نشون بده! ساراازاین حرف الهه چشم غره ای کرد وگفت:

 

چرت نگومیدونی که اینکارا با اخلاق من جور نیست. خیلی خوب بابا ازمن گفتن بود. هردوخندیدن وباهم پیش فاطمه رضایی رفتند. سلام فاطمه جان خوبی عزیزم؟ سلام ممنونم الهه جان.توچطوری ساراجان خوبی؟ ممنونم گلم. میگم فاطمه جان راستش ماازت یه درخواستی داشتیم. بگوالهه جان میشونم اگه درتوانم باشه خوشحال میشم کمکت کنم. راستش برای خودم نمیخوام واسه سارا میخواستم.

 

باشه فرقی نداره گفتم که از دستم بربیاد کوتاهی نمیکنم. راستش فاطمه جان استاد میرزایی برای امتحان پایان ترم از دانشجوهاش خواسته که باید حتمالب تاب داشته باشن و درهیچ صورتی ازخواسته ش کوتاه نمیاد، حالااگه برات مقدوره و امکانشو داری برای چندروزی لب تابتو بهش امانت بدی. الهه جان توکه میدونی من باچه سختی تونستم قسطهاش پرداخت کنم سارامثل یه شیشه از درون خوردشد و زبانش ازخجالت وشرمساری بندآمده برای ساراکه همیشه درهر شرایطی با آبرو زندگی کردندوحاضر میشدند شب راگرسنه سربر بالین بگذارند ولی هرگز دست جلوی کسی دراز نکنند این حرف فاطمه برایش سنگین بود و سرش را پایین انداخت وچیزی نگفت.

 

فاطمه جان تو درست میگی ولی توکه میدونی که ساراچه دختربانظم و دقیقی هست مطمئن باش نمیذاره که یه خط روش بیفته. فاطمه باشه ایندفعه رو من بهش میدم ولی آخرش که چی؟! ساراهمچنان سکوت کرده بود وپایش را روی آسفالت محوطه میکشید و از خجالت سرش را بلندنمیکرد. فاطمه جان یه دنیاممنونم برات جبران بخدا.

 

خواهش میکنم الهه جان ولی فقط سه روزباشه. اوکی گلم واقعامرسی ببین فاطمه جان من شرایط مالی خرید لب تاب رو ندارم حتی در حد قسطی شرمنده من مجبور شدم که بیام بهت رو بندازم من قول میدم برات جبران کنم خیلی ممنونم. اشکال نداره عزیزم ولی منم بخدا به سختی تونستم این لب تاب رو بخرم بخاطر همین گفتم وگرنه قابلتو نداره. خیلی ازت ممنونم. خب فاطمه جان خوشکلم خیلی ممنونم فردا می بینمت. باشه عزیزم، میبینمت. خداحافظ فاطمه جان به سلامت ساراجان.

 

آشنا شاگرد:

الهه جان واقعا ازت ممنونم اگه تورو نداشتم چیکارمیکردم. دوستی برای همین وقتاس دیگه! لبخندی ازرضایت وقدرشناسی درچهره ی زیبای سارانقش بست. واای یخ زدم دختر پس این اتوبوس کی میرسه؟ نمیدونم، اتوبوس من که هنوز مونده برسه. لامصب یخ زدم چقدهواسردشده! بهمن ماهه دیگه چه توقعی داری؟ بااین لباس پوشیدنت هم میخوای شیک باشی هم سردت نشه؟ توهم منتظریه فرصتی که نقش مامانمو ادامه بدی! شانس آوردی من مامانت نیستم وگرنه کلاهت پس معرکه بود! فعلاخداراشکر که نیستی.

 

فک کنم اتوبوس تورسید. آره بلأخره رسیدخیرسرش!خب ساراجان خداحافظ. همدیگرو بوسیدن والهه سواراتوبوس شدهنوز وارداتوبوس نشده بودبه راننده اتوبوس گفت: آقاچرااینقدتأخیرداشتین ؟ خانم همش یه ربع تأخیرداشتیم. براشما که جای گرم ونرم نشستی یه ربع چیزی نیست. خب شماهم یه لباس گرمتر ببوش که بتونی یه ربع سرمارو تحمل کنی.

 

الهه که ازشوک حرف راننده چشماش تا آخرین درجه بازشده بود برگشت وبه سارا که ازخنده غش رفته بود نگاهی کردواتوبوس حرکت کردوسارا همچنان نمیتوانست خنده اش را کنترل کند. چنددقیقه بعداتوبوس ساراهم رسید درایستگاه مقصدش پیاده شد. کمی ازایستگاه دورنشده بودکه یک موتوری بادو سرنشین ازکنارش رد شدندو در آنی لب تاب رااز دستش ربودند. ساراباداد وفریاد کمک میخواست دزد آاااای دزد کمکم کنید توروخدا یکی به دادم برسه. خانم چی شده؟ آقالب تابمو دزدیدن توروخداکمکم کنید. باشه آبجی از کدوم طرف رفت.

 

آقاپیچیدتواین کوچه باریکه! مردکه موتورسوارهم بود خطاب به دوستش گفت محمد بپر بالا سریع باش. خدایاچه خاکی به سرم بریزم بیچاره شدم آخه این چه اقبالیه من دارم، خدایا خواهش میکنم کمکم کن! موتوری که به قصدکمک به سارا رفته بودبعدنیم ساعتی برگشت به جایی که سارااونجامنتظربود. شرمنده آبجی ماتموم کوچه پس کوچه هایی که مربوط میشد به این کوچه رو زیر و رو کردیم ولی اثری ازشون نبود البته یکی از کوچه هاش راه داشت به اتوبان احتمالاً از اونجا پیچیدن تواتوبان.

 

خیلی ازممنونم آقا! اینقدگریه نکن آبجی تادیرنشده بریدکلانتری شکایت کنید. باشه خیلی ازلطفتون ممنونم. خواهش میکنم شما مث خواهرخودمی چه فرقی داره. ساراباچشمانی اشک آلودوارد کلانتری شد سلام سرکارمن لب تابمودزدیدن کجا باید شکایت کنم. سلام خواهرم برید طبقه بالا اتاق شکایت های مردمی شماره ۱۴۹ سلام جناب سروان.

 

سلام خواهرم بفرمایید. ببخشیدمن لب تابمو دزدیدن یعنی مال خودم نبود مال دوستم داده بود دستم امانت، بیچاره شدم. بیا خواهرم این فرمو پرکن مشخصاتت رو بنویس وشکایتت رو هم پشتش بنویس باامضاواثرانگشت. چشم. بفرمایید جناب سروان نوشتم تاریخ هم بزن. چشم جناب سروان. خواهرم اینقدناراحت نباش واسه یه لب تاب، نمیدونی اینجا چه شکایاتی ثبت شدندکه این موضوع شمادر مقابلشون صفره.

 

ولی جناب سروان قیمت اون لب تاب قیمت همه زندگی منه. غصه نخور انشالله پیدامیشه. ساراازکلانتری بیرون آمدواولین کاری که کردگوشی رو برداشت و به الهه زنگ زد. الو… الهه کجایی؟ الو… سارا چی شده دختر چرا داری گریه میکنی؟ الهه بدبخت شدم چی شده دخترتوکه منو نصف عمرکردی الهه بیچاره شدم لب تابو ازم دزدیدن نمیدونم چیکارکنم. کجایی آدرس بده جلدی پیشتم.

 

آشنا شاگرد:

کمی آنطرفتر کلانتری پارک کوچکی بود ساراروی یکی ازنیمکت هاش نشسته بود. وآدرس آنجارابه الهه داد. سلام حالت خوبه. نه اصلاخوب نیستم بیابغلم ببینم دختر، خب یه جوری حلش میکنیم دنیاکه به آخرنرسیده. آخه چجوری حلش میکنیم. ببینم تااینجا اومدی شکایت هم کردی؟ آره. خب تعریف کن ببینم چی شد چطوری ازت دزدیدنش؟ ساراشرح وقایع رابرای الهه توضیح داد.

 

حالاآروم باش کاریه که شده هیچ کاری هم تاحالا باگریه درست نشده که این بشه. پاشوبریم خونتون بااینجانشستن چیزی درست نمیشه پاشوگلم. الهه تاخانه ساراراهمراهی کرد. سلام خاله ریحانه! سلام دخترم! سلام مامان سلااااا، بسم الله چی شده این چه حال روزیه؟ خاله جان چیزی نیست بذاربیایم تو براتون توضیح میدم.

 

خیلی خب بیاین داخل انشالله که خیره! خب بگین ببینم چی شده؟ قلبم داره میترکه. خاله جان راستش یادتون که دوسه هفته پیش ساراگفت که برای امتحان پایان ترمش استادازش لب تاب خواسته؟ خوب آره؟ حالابگوچی شده؟ راستش امروز استادبهش گفت که داشتن لب تاب الزامیه و اگه کسی نیاره این درسو می افته برای همین منو سارا رفتیم از یکی از دانشجوها لب تابش رو امانت گرفتیم وحالاتو راه خونه یه موتوری لب تاب رو ازش دزدیده. وااای روم سیاه.، حالاباید چیکارکنیم خدایا این دیگه چه امتحانیه؟ خاله جان این کارا چیه؟ ازشمابعیده!

 

دیگه خسته شدم الهه جان بخدا دیگه ظرفیتم پر شده دیگه نمیکشم. آخه شماالان بایدبه ساراروحیه بدین. این حرف الهه باعث شدتامادرساراکمی آرام شود. پناه برخدا، خدایاخودت به فریادم برس ساراجان اگه کاری نداری من دیگه برم خونه هوادیگه داره کم کم تاریک میشه مادرم نگران میشه فردامیام باهم میریم کلانتری ببینیم خبری شده یانه.

 

باشه گلم خیلی ازت ممنونم. فردا دم کلانتری می بینمت. باشه عزیرم، خاله ریحانه شما هم دیگه ناراحت نشیداتفاق براهمه می افته حالا فقط نوعش فرق میکنه. باشه دخترم خداخیرت بده الهی به مادرت سلام منو برسون. چشم خاله جان خداحافظ خدابه همراهت مواظب خودت باش. چشم خاله جان. شب سردوابری بهمن ماه بودوخبری از ماه درآسمان نبودو این نشان ازیک فردای بارانی میداد ساراتا نیمه های شب ازنگرانی وناراحتی خوابش نبرده بودولی همانند روال همیشه خواب بربیداری پیروز شد.

 

ساعت حدودهفت یک صبح بارانی بود. ساراجان بیدارشو دخترم مگه نمیخوای بری دانشگاه؟ نه مامان چطوری برم به دوستم چی بگم آخه؟ بلأخره که چی؟ آخرش که بایدبفهمه! آره میدونم ولی امروز نه باشه؟ به هرحال میل خودته! ساعت ده صبح بود وساراباالهه تماس گرفت وباهم به کلانتری رفتند سلام جناب سروان خسته نباشید سلام خسته نباشید جناب سروان نگاهی به قیافه خیس آبشان انداخت که عین موش آب کشیده شده بودند سلام ممنونم بفرمایید.

 

جناب سروان من دیروز لب تابمو دزدیدند اومدم ببینم خبری نشده نه خواهرم من تازه صبح پرونده شما را فرستادم برای پیگیری! حالاچی میشه؟ مثل اینکه تواون محدوده سرقت های دیگه ای هم شده امروز تمام دوربین های اون منطقه رو چک میکنن انشالله که دزد لب تاب شماهم پیدامیشه. حالاتشریف ببریداگه خبری شد باشما تماس می گیریم. باشه خیلی ممنونم. خواهش میکنم. ساراوالهه جلوی کلانتری ازهم خداحافظی کردند.

 

ای واااای دخترخیس آب شدی این چه وضعیه آخه زودلباستو عوض کن سرمانخوری! مادرسریع یک دمنوش آماده کرد. بیااین دمنوشو بخور. نمیخورم مادر میرم یکم درس بخونم. نخیر باید بخوری بچه سینه پهلومیکنی. سارابااکراه قبول کرد. ساراجان دخترم بیاصبحانتو بخوربعد برو.

 

نمیخورم مادراشتهاندارم. امکان نداره دیشب هم هیچی نخوردی بیااین لقمه رو بخور بشین چایی هم بخور بعدبرو. ساراازپنجره به بیرون نگاهی انداخت خداراشکرمثل اینکه بارون بنداومده! ساراتارسیدن به دانشگاه انگارتوی دلش رخت میشستن مدام فکرش درگیر فاطمه بودواینکه بعدشنیدن خبر گم شدن لب تاب چه عکس العملی ازخودنشان می. دهد؟ الو… سلام الهه جان الو… سلام عزیزم خوبی؟ ممنونم، کجایی الهه جان؟ من تومحوطه دانشگاهم، توکجایی؟ من بیرون جلوی دانشگاهم، نمی تونم بیام داخل میشه بیایی بیرون؟ باشه اومدم.

 

کجایی تونیم ساعته تومحوطه دنبالت میگردم الهه نمیتونم بیام دانشگاه از روبه رو شدن بافاطمه می ترسم. چرت وپرت نگواومدیم حالا حالاها لب تاب پیدانشد بیابریم حقیقت رو بهش بگو خودتو خلاص کن مرگ یه بار شیون هم یه بار. الهه دست ساراگرفت وگفت نگران نباش من پشتتم از هیچی نترس. الو… فاطمه جان خوبی؟ الوووو سلام الهه جان ممنونم، توخوبی؟ ببخشیدسلام، منم بدنیستم، کجایی؟

 

آشنا شاگرد:

ماتومحوطه هستیم باید حتما ببینمت. باشه گلم الان میام، دقیقا کجایی؟ توفضای سبز رو نیمکتای چوبی. اوکی اومدم. سلام بچه ها خوبید؟ سلام عزیزم ممنونم. ممنون فاطمه جان ساراجان پایان نامه تاکجا رسید تموم نشد؟ نه هنوز، یعنی اصلا شروع نشدکه بخواد تموم بشه! یعنی چی شروع نشده؟ زود باش دختر منم لنگ لب تابمم! راستش فاطمه جان ما برای همین گفتیم بیایی اینجاکه بهت یه چیزی رو بگیم.

 

راستش رو بخوای، چطور بگم آخه؟ حرفتوبزن الهه چی شده؟ فاطمه جان حرفی که الهه میخوادبهت بگه یه کم گفتنش سخته! بگین دیگه آخه منودارین سکته میدین. ببین فاطمه جان قول بده که خونسردیتو حفظ کنی حرفی یا عکس العملی بدی نشون ندی! خب شمابگین چی شده دیونه کردین منو ببین روزی که لب تابت رودادی به سارا همون روز تو ایستگاه اتوبوس ازش میدزدن چیییییی؟ دارین سربه سرم میذارین؟ آره؟ نه بخداداریم راستش رو میگیم.

 

یعنی چی آخه؟ چطوری دزدیدند؟ یه موتوری ازم دزدید. انتظارداری باور کنم؟ شمادوتااز قبل نقشه کشیدین که….. حرف دهنت رو بفهم چی داری واسه خودت میگی؟ توخفه شوالهه همه چی زیر سره توئه فاطمه جان بخداحق داری ولی یه فرصت به من بده. ببین من گول این مظلوم بازی تورو نمیخورم چی خیال کردین فکر کردین من احمقم؟ درست صبحت کن مواظب باش کاری نکنی که بعداً پشیمون بشی. نه باباحالامن شدم آدم بده بچه ها تورو خدابس کنید ببین فاطمه جان یه فرصتی به من بده تا لب تابت رو بهت برگردونم حالاکه باور نمیکنی دزدیده شده هم بهت حق میدم چقدوقت میخوای مثلا؟ ده روز بهم مهلت بده تامنم بتونم یه کاری کنم باشه ولی بعد ده روز میرم ازت شکایت میکنم. چییی؟ شکایت میکنی؟ تواصلاانصاف نداری؟ همین که گفتم فقط ده روز فهمیدین؟ باشه فاطمه جان قبوله!

 

چه چیو قبوله؟ ببینم تومثلا دوست مایی؟ برو بابا نمردیم ومعنی دوستی رو هم فهمیدیم نتونستی ازیه لب تاب یه روز مواظبت کنید. ساراوالهه بعدازدانشگاه باهم به کلانتری رفتند سلام… سلام خسته نباشید جناب سروان سلام، سلام ممنونم، بازم که شمایین مگه نگفتم اگه خبره مهمی شد بهتون اطلاع میدیم. ولی من زمان کمی دارم تو رو خدا بگین تا کجاپیش رفتین. خیلی خب بذاریه نگاهی به پرونده تون بندازم. بعععله اینهاش خودشه…. اینجا گزارش شده که تو محوطه ای که از شماسرقت شده هیچ دوربینی ثبت نشده ولی اظهارات ونشانه های شما با چندتااز شاکی ها یکیه ماهم درتلاشیم انشالله هرچه سریع تر گیر می افتند.

 

حالاهم تشریف ببریدتااطلاع ندادم دیگه اینجانیاین. بله چشم ببخشید خداحافظتون. به سلامت. دوروز از مهلت داده شده گذشته بود که سر کله ی فاطمه پیدا شد. چی شد از لب تاب خبری نشد؟ نه هنوزنه! ببین ساراجان اگه پیشته بگو بخدامن قول میدم همه چی رو همین جا خاک کنم وآب از آب تکون نخوره! تمام دنیاداشت دور سرسارا می چرخید هضم این تهمت برایش سخت بود ولی به ناچارسکوت راترجیح داد.

 

آشنا شاگرد:

خب لامصب یه چیزی بگو! توحق داری ولی خواهش میکنم تورو خدا اینا رو نگو! میگی چیکارکنم آخه؟ صبرکن تامن یه خاکی بریزم توسرم! فاطمه باعصبانبت ازپیش سارا رفت. سارابعداز دانشگاه باالهه به خانه رفتند سلام مامان سلام عزیزم!من توآشپزخانه م مامان الهه بامن اومده خونه! قدمش روی چشم خیلی خوش اومد

 

مادردرحالی که دستانش را باحوله خشک میکردازآشپزخانه بیرون آمد. سلام خاله ریحانه. سلام به روی ماهت دخترم خوش اومدی. خوش باشیدخاله جان ممنونم. مامان یه چیزی بیاربخوریم از گشنگی مردیم. بعدازخوردن غذاکارهای مربوط به سفره وشستن ظرفهاراالهه وساراباهمکاریه هم انجام دادند. خب بچه هابگین ببینم از دزد لب تاب خبری نشد؟ نه خاله جان.، حقیقتش مامیخواستیم یه چیزی دیگه ای هم براتون بگیم. دوباره چه دسته گلی آب دادین؟ دسته گل چیه مامان؟!! مربوط به قضیه لب تابه! بگین ببینم چی شده؟

 

خاله جان راستش صاحب لب تاب فقط ده روز به سارامهلت داده گفته اگه تا اون موقع پیدانشه میره وازسارا شکایت میکنه! مادرمحکم به پشت دست خودش ضربه ای وگفت: خاک عالم برسرم، شکایت واسه چی؟ مامان جان اون فک میکنه که ما لب تاب را دزدیدیم! بیخود، من خودم میرم باهاش صحبت میکنم! نه مامان من اجازه نمیدم که بخاطر یه لب تاب به شمابی احترامی بشه.

 

خاله جان سارادرست میگه ارزشش رو نداره. چی میگین شمااگه شکایت کنه میدونی چه ضربه ای به آینده میزنه؟ خاله جان ماهم الان اینجاجمع شدیم که باهمفکری هم یه راهی پیداکنیم. خب بگین چندروزه دیگه مهلت دارین؟ فقط چهارروزه دیگه خاله! چی چهارروز دیگه؟ مثلاتوچهارروز ما چه غلطی میتونیم بکنیم. درواز جونت خاله، من فکرمیکنم که بهتره یه لب تاب باقرض و قسط هرطوری شده جورکنیم بدیم دست این دختره فاطمه، تاازشکایتش صرف نظرکنه، تابعدش ببینیم چی میشه. آخه دخترم الهه جان ازکجابیارم لب تاب بخرم؟ یعنی یکی توفامیل خودتون یا شوهر خدابیامرزتون نیست که ازش پولی چکی سفته ای چیزی به شماقرض بده؟

 

توفامیل خودم که نه ولی یکی از فامیل های شوهرم هست ولی….. خاله جان ولی نداره دیگه، مگه چاره ای هم هست؟ مامان جان بخاطرآینده من، میدونی که برام سو‌ئه سابقه میشه آخه من اینقد درس خوندم وزحمت کشیدم این شکایت آینده شغلیم رو به خطر میندازه. مادرسارابااسرارهای ساراوالهه پذیرفت وباهم برای دیدن آن آشنارفتند. داریوش محمدی ازکله گنده های بازار فرش بودکه این شغل رااز پدرش به ارث برده ودرتجارت فرش نظیرنداشت. سارابه همراه مادرش والهه ازجلوی حجره ها می گذشتندوباتحسین به فرشهای ماشینی و دست بافت چیده شده درحجره نگاه می کردند.

 

خیلی خوب رسیدیم دخترها حجره ش اینه، شماهابیرون باشین من تنها میرم باهاش حرف بزنم. الهه وساراباتعجب درخواست ریحانه خانم راپذیرفتنداوقبل اینکه الهه و ساره بخواهنددهن به اعتراض یاپرسشی بازکنندبی اعتناوارد حجره داریوش محمدی شد، اومشغول برگه های روی میزش بوداصلا توجهی به ورود ریحانه نداشت. س.. سلام! سلام بف……. ریحانه؟!! داریوش محمدی باچشمانی که ازتعجب داشتندازحدقه بیرون می زدندگفت ریحانه؟؟! تواینجا؟ باورم نمیشه! بیا، بیا اینجابشین!

 

ریحانه بدون هیچ حرفی نشست. خیلی خوش اومدی. ممنونم آقاداریوش! باورم نمیشه تو؟ اینجا؟ اونم بعد این همه سال!!! راستش من یه مشکلی برام پیش اومد که مجبورشدم بیام وازتون کمک بخوام. حسین بپراز بازار میوه وشیرینی

آشنا شاگرد:

مش حسین دوتاچایی باشیرینی بیار. چشم آقا! من درخدمتم ریحانه خانم هرکمکی از دستم بربیاددریغ نمیکم. خب اول بگوچیکارمیکنی؟ امورات چطوری میگذره؟ خداراشکرمیگذره، خیاطی میکنم و تو خونه برای فروشگاهها بسته بندی کیلویی میکنم. چ جالب! خب ساراجان چیکارمیکنن؟ اونم دانشگاه میره و وقتای آزادش هم تو یه فروشگاه مشغوله! خوبه! مش حسین اول به خانم تعارف کن بعله چشم آقا، آخه شماهمیشه گوشزد میکردی که مهمون هرکسی هم باشه پذیرایی هرچی هم بود اول جلوی خودتون بذارم.

 

داریوش به مش حسین اخمی کردو مش حسین هم که حساب کار دستش آمد سکوت کردوچایی هاوشیرینی هارا جلویشان گذاشت وباعذرخواهی به اتاق سرایه داری رفت. خب گفتی به کمک من نیاز داری! بله! خوب بگو چه کمکی ازمن برمیاد؟ راستش دخترم برای یکی ازدرساش مجبورشداز یکی از هم دانشگاهی هاش لب تابش رو قرض بگیره که موقع برگشتن به خونه ازش دزدیدند حالا صاحب لب تاب میخوادازدخترم شکایت کنه واین شکایت آینده شوتحت تأثیر قرارمیده.

 

خوب، حالاازمن چه کمکی برمیاد؟ خودتون که وضع مالی من خبردارین؟ بله میدونم! حالااومدم که اگه براتون مقدوره مبلغ خریدلب تاب رو بهم قرض بدین من کم کم بهتون بر میگردونم. ای بابااین چه حرفیه شماجون بخواه، حالامبلغش چقدری هست؟ دخترم ودوستش رفتن از فروشگاه های لب تاب قیمت گرفتن گفتن یه ۱۵ میلیونی میشه. خوب من الان اینقدپول نقدندارم ولی یه چک به تاریخ همین فردا مینوسم خوبه؟ یه دنیاممنونم بخداشب و روز کار میکنم بهتون بر می گردونم.

 

این حرفهارو نزن ریحانه خانم شما هنوزم عزیزی برای من… داریوش محمدی درحال نوشتن چک نفس عمیقی کشیدوگفت من هنوزم نفهمیدم آخه توچطوری حاضری بااین فلاکت زندگی کنی ولی بامن ازدواج نکنی، ببین ریحانه من هنوزم همون داریوش عاشق دلخسته بیست ساله پیشم! ریحانه عصبانی شدوازجایش بلندشدو گفت من به این امیداومدم اینجا چون فکر میکردم شایدگذرزمان شماراعوض کرده باشه ولی تنهاتغییری که زمان روی شماگذاشته فقط سفیدشدن موهاته شما هیچ وقت عوض نمی شین.

 

ریحانه باخشم وعصبانیت حجره رو ترک کرد. اااه خاله چی شده؟ مامان چیزی شده؟ ازچی اینقد ناراحت شدی؟ اون آقاکه بنظرمی اومدداره برات یه چک می نوشت؟ هیچی نپرسین، یه کدورت قدیمیه! فراموشش کنید. ولی مامان این تنهاشانس مون بود. بیاین بریم خونه، من اشتباه کردم نبایدبه حرف شماهاگوش می کردم وبه اینجا می اومدم.

 

آشنا شاگرد:

ساراخوب می دانست وقتی مادرش نمی خواهددرمورد چیزی حرف بزند دیگر اسرار او بی فایده است آنهاباهم به خانه رفتند. ریحانه درحالی که چادرش رااز سرش برمیداشت گفت: وقتی به حرف دوالف بچه گوش بدی همین میشه دیگه. الهه وسارا درحالی که سعی میکردند خنده اشان راکنترل کنند بهم نگاهی کردند وترجیح دادند چیزی نگویند.

 

برید یه چیزی برای شام بذارید من هم یه سفارش دارم از سعیده خانم، یه پارچه گرفته که نه جنس داره نه رنگ رو، خواسته برا عروسش بدوزم، کج خنده ای کردوگفت عجب آدمای بی انصافی پیدامیشه! یکی نیست بگه آخه اینو نبری که سنگین تری! خودتواذیت نکن مامان جان آخه این محله مردم نون شب به زور گیرشون میاد چه برسه چشم روشنی واین حرفا. خیلی خب شمابرین به کارتون برسین. الهه وسارامشغول درست کردن شام شدن وریحانه خانم هم به اتاق خیاطی اش رفت.

 

وبعداز خوردن شام دورهم نشستند تا راه چاره ای پیداکنند. سارا: وااای الهه من فقط سه روزه دیگه مهلت دارم آخه توسه روز من چیکارمیتونم بکنم؟ چی بگم والا! میگم ساراگوشواره هات طلان؟ آره چطور؟ خب دخترهمین ها رو فردا میریم میفروشیم شاید بشه باهاش پیش قسط لب تاب رو جورکنیم! نه نه الهه جان دخترم اصلا حرفش رو هم نزن. آخه برای چی خاله جان؟! این گوشواره ها تنهایادگار پدر خدا بیامرزشه، اصلانمیتونم اسم فروش روشون بیارم! خاله جان مگه چاره دیگه ای هم هست؟

 

راست میگه مامان، اینهارا بابا برای روز مبادا خریده دیگه، اون روز مباداهم همین الانه! گفتم که نه، خودم یه فکری به حالش میکنم! یه هفته پیش اکرم خانوم تو کوچه داشت به منوچندتا ازخانمای همسایه سراغ یه چرخ خیاطی دست دوم را میگرفت، فردابهش یه سر میزنم اگه هنوز نگرفته بود چرخ خیاطی خودمون رو بهش میدم، آخه میگفت پولش هم نقده! چی میگی مامان؟ حالت خوبه؟ ده آخه اگه همین چرخ خیاطی هم نبود که تا الان ازگشنگی مرده بودیم! ای بابا شمادوتامثل اینکه متوجه وخامت اوضاع نیستین به هرحال باید تواین شرایط از یه چیزایی بگذرین!

 

البته ببخشیدخاله جان قصد جسارت نداشتم! خواهش میکنم، حرفت حقه، به هرحال همینکه گفتم من چرخ خیاطی رو میفروشم! صبح آن روز الهه وسارا به دانشگاه رفتند وریحانه خانم هم به خانه اکرم خانوم رفت وباهم صحبت کردندو باکمی چکو چونه بلاخره چرخ خیاطی رو به قیمت پنج میلیون فروخت. عصرسارابه خانه برگشت ومادر بالبخندی که دندانهای ردیفش را نمایان کرده بود ولی درد درونش راپنهان، به استقبال سارا رفت و کارت بانکی اش را در جلویش گرفت وگفت: بیااینم پنج میلیون نقدبرو باهاش مشکلت رو حل کن.

آشنا شاگرد:

اشک درچشمان ساراحلقه بست ودست مادرش راگرفت وبه چشمانش که تا اینجا چه سختی هایی رو ندیده بود، زل زد و گفت: برای پنهان کردن غمت نمیشه فقط لبت بخنده، چون چشم هات دارن فریاد میزنن! اشک روی گونه ریحانه خانم به آرامی تا گوشه لبش سرخوردوهمچون مرواریدی به روی صدف لبهایش میدرخشید.

 

مامان جان بهت قول میدم ازاین وضع نجاتت میدم مدرکم رو که بگیرم مطمئن باش خیلی زودیه کارشرافتمند و باحقوق عالی پیدامیکنم. ساعت پنج عصربودوسارا بعداز خوردن عصرانه باالهه تماس گرفت وباهم به فروشگاه های لب تاب سرزدند و همون مدل لب تاب درهر فروشگاهی قیمت متفاوتی داشت باشرایط اقساطی متفاوت! آخه من نمی فهمم مگه این مملکت صاحب نداره هرکی واسه خودش یه قیمتی ویه شرایط قسطی متفاوتی داره هیسسسسس چه خبرته الان یکی

 

می شنوه! مگه ازجونت سیرشدی دختر؟ سارامیخواست جواب الهه رابدهد که دوباره گفت: گفتم هیس فهمیدی؟ باشه باباتسلیم! حالابگو چیکارکنیم دیگه جایی نیست سر نزده باشیم. به نظرمن اون آقای قدبلند بود که ریش داشت و عینکی بود شرایط اون ازبقیه بهتر بود. چی بود شرایطش من که یادم نیست چی گفت! خب گفت قیمت کل پانزده میلیونه و اقساطش هم که گفته هفت میلیون پیش میگیره وبقیه ش هم قسطی ماهی هشتصد تومنه! یعنی میگی گوشواره هاروبفروشم؟! آره گلم چاره دیگه ای هم مگه داریم؟

 

بایدمامانو راضی کنیم. باشه عزیزم، فعلابریم خونه دیگه داره دیرمون میشه ساعت ۹ونیمه واای راست میگی بریم! ساراوالهه ازهم خداحافظی کردند و همان جاازهم جداشدند. سلام مامان جان سلام گلم، چی شد؟ چیکارکردین؟ هیچی بابا معلوم نیست تواین مملکت چی به چیه! یه باراین پنج میلیون میشه همه زندگی ماولی بیرون که میبریش می بینی که با پنج میلیون کسی محل سگتم نمیده! حالاچی شد؟ چیکارکردین؟ یعنی فک نکنم فروشگاهی باشه که سرنزده باشیم دیگه مناسب ترینش پانزده میلیون بودکه شرایط اقساطیش هفت میلیون پیش میگرفت و بقیه ش هم ماهی هشتصدتومان قسط بندی شده که انگارمرده میگفت باید چک یا سفته بذاریم. آخه چک از کجابیاریم؟ خب دیگه مجبوریم سفته بدیم دیگه. باشه ببینیم خداچی میخواد.

 

بیا فعلا شامتوبخورتافردا چی پیش بیاد! میگم مامان میگم بزار گوشواره ها رو بفروشیم بخداچاره ای نداریم آخه دخترم ایناکه یادگاره باباته خیلی با ارزشن برام! برای منم خیلی ارزش دارن ولی برای شرایط زندگی ما این چیزادیگه معنیش را ازدست داده، بیاو ازخیرشون بگذر بااین چیزامگه بابابرمیگرده؟ مادراشکهایش سرازیرشدوبابغض گفت باشه دخترم فردابرو بازارو اونا بفروش وبعدباجمله لعنت به این دنیای بی فا ازجایش برخواست و به اتاقش رفت.

 

سارابدون اینکه به غذایش دست بزند با بغض سفره را جمع کردو به اتاقش رفت فردای آن شب بعداز دانشگاه به طلا فروشی رفتندوگوشواره هارا سه میلیون و پانصدتومان فروختندوبعدازآنجابه فروشگاه لب تاب رفتندو همان لب تاب پانزده میلیونی راخریدند. خداکنه فاطمه قبول کنه! نگران نباش ساراجان چاره دیگه ای هم نداره! میگم الهه جان میشه خودت بهش بدی؟ نه اگه من برم ممکنه بزنم یه جایش رو ناکارکنم! پس همراهم بیا!

 

باشه مشکلی نیست! میگم سارا من فکری دارم! چه فکری بگو! میگم حالاکه لب تاب گرفتی بیا پایان نامه ات هم باهاش تکمیل کن وبفرست واسه استادمیرزایی بعدمیبریم برای فاطمه! سارابادودلی قبول کرد، بافشارهایی که ازسمت فاطمه پشت سرش بود ولی نتوانست ازپیشنهادالهه صرف نظرکند. وبیخیال آن همه زحمتی که برای این ترم گرفته بودشود، لب تاب رابه خانه برد و تحقیقش راکامل کرد و برای استاد فرستاد. صبح نهمین روز فرصتی که فاطمه بهش داده بودباهمراهی الهه بافاطمه در محوطه دانشگاه قرارگذاشتند. وااای الهه خداکنه قبول کنه! هیسسس داره میاد.

 

فاطمه بااخم سلام کرد سلام فاطمه جان خوبی؟ ممنونم! چی شده لب تاب شد؟ سارا: راستش مامیخواستیم که… که… یعنی…. سارانمی دانست چطور حرفش رابزند وبه من من افتاده بود الهه: ببین فاطمه برای سارا سخته حرفی که میخوادبزنه. فاطمه: چی شده مگه؟ الهه: راستش سارایه لب تاب با همان مارک ومشخصات لب تاب خودت برات تهیه کرده که فعلاتا پیداشدن لب تابت دستت باشه! فاطمه: چی داری میگی؟ جمع کن بابا من لب تاب خودم را میخوام!

 

آشنا شاگرد:

الهه: ماهم داریم میگیم برای یه مدت دستت باشه دیگه، عزیزمن تازمانی که لب تابت پیدابشه! فاطمه: آخه چراحالیتون نیست من همه ی زندگیم تو اون لب تابه، همه تحقیقات ومقلاتم که برای هرکدوم پدرم درآمد تا کامل شدن، کلی چیز شخصی تو اون لب تاب دارم.

 

آشنا شاگرد:

سارا: بخدامن شرمنده تم تنهاکاری که از دستم براومد فقط همین بود، فعلا این دستت باشه تاببینیم خدا چی میخواد. فاطمه: شماها که انگارحالیتون نیست الهه: قبول کن دختر انصاف داشته باش تو که نمیدونی این بیچاره چی کشیده تا از اون وقت تاالان! فاطمه: عجب پس آدم بده این داستان من شدم! الهه: کسی این وسط آدم بده نیست، منتهی اتفاقیه که افتاده و از کنترل این بیچاره هم خارجه، فقط باید صبر کنیم ببینیم چی میشه!

 

فاطمه بدون رضایت قلبی واز روی خشم لب تاب رو از دست سارا گرفت وبا بغض آنجاراترک کرد. الهه: ای روزگار ما به کی می گفتیم رفیق! الهه اینجوری نگو اون بیچاره هم حق داره! آره حق داره، ولی تو رفاقت باید از جونت هم بگذری ولی این فقط میخواست وقتش بگذره! بیخیال بیابریم! کجابریم؟ دارم میرم کلانتری یه پرس وجویی کنم! باشه بریم! ساراوالهه باهم به کلانتری وبه اتاق جناب سروان که مسئول پرونده بود رفتند. سلام جناب سروان خسته نباشید سلام وقت بخیر. سلام، سلام بازم که شماییدخانم بیاتی. ببخشیدجناب سروا…..

 

ببینید خانم مگه سری های قبل هم نگفتم که اگه خبری شدبچه های مابه شمااطلاع میدن؟ بله خیلی شرمنده ام ولی اگه لب تاب پیدانشه من بیچاره میشم! بفرماییدخواهرم وقت ماراهم نگیرید، یعنی چی آخه اگه قرارباشه همه مال باخته ها مثل شماهرروز اینجا جمع بشن که آب رو آب بند نمیشه، بفرمایید بیرون بفرمایید.

 

الهه وسارابادلخوری وناراحتی ناچار سکوت کردندوکلانتری راترک کردند. ببینم توکه جلوفاطمه یه متر زبون داشتی لال بودی اینجاهم یه چیزی میگفتی؟ ببین ساراجان من یه جاببینم طرف مقابلم یه خورده ضعیفه ترازخودمه شاخ میشم اینجامگه هیکل یارو رو ندیدی هرکول باید بیادجلوی این لنگ بندازه. ساراازاین حرف الهه خنده اش گرفت و گفت: خاک برسرت کنن، ماراباش پشتمون روبه کی گرم کردیم.

 

همینی که هست دیگه، اه اه بیا ظاهرو باطن! چهار روز بعدازطرف کلانتری با ساراتماس گرفتندکه چندسارق رو دستگیرکردندوازاوخواستندتابرای شناسایی به کلانتری برود. سارقین دستگیرشده پشت شیشه رفلکس اتاق بازجویی که قرارگرفته بودند که سارقین نتوانندچهره اشخاصی که برای شناسایی آنجامی آمدندرانتوانندشناسایی کنند.

 

سارابه همراه جناب سروان و گروهی از شاکی ها به محل موردنظربرده شدند. جناب سروان خطاب به آنهاگفت خب عزیزان خوب دقت کنیدواصلا نگران نباشیدچون سارقین نه شمارا می بینند نه صدای شمارا میشنوند. ساراکه روزحادثه نتواسته بود چهره آنها را ببیند باکمی دقت یادش آمد. جناب سروان فک کنم اون نفر سومی خودشه! کدوم یکی؟ از سمت راست سومی! شمامطمئنی؟ بله جناب سروان اون دزدهمین کاپشن اون روزهم تنش بود!

 

خیلی خوبه ممنونم شمادیگه بهتربرید مابهتون خبر میدیم! ولی دیگه دم به دقیقه اینجانیا هروقت گفتیم ولازم شدخبرمیدیم بیاین. سارابادودلی بین خوشحالی و نگرانی گیر کرده بود ودر دلش دعامیکرد دزده خودش باشه وزودترازاین شرایط بیرون بیاد. الهه بادوتاشیرقهوه داغ بیرون کلانتری منتظرسارامانده بودبه محض دیدن سارا با لبخندشیرقهوه هارا بهش نشان داد.

 

باهم روی نیمکت خیابان روبروی کلانتری نشستند. واااای عجب چسپید تواین هوا داشتم یخ میزدم! آره واقعاچسپید دست گلت دردنکنه، چقدرهم به موقع! نوش جونت گلم، خوب چیکارکردی تونستی شناسایی شون کنی؟ نمیدونم، من که چهره هاشون رو ندیدم فقط از رو کاپشن یکیشون حدس زدم. خیلی خوبه، ازقدیم گفتن کاچی بعضه هیچیه! هردوخندیدند وباهم به خانه سارا رفتند تاخبرشو به مادر سارا بدهند.

 

آنهاباخوشحالی همه چیزرا برای ریحانه خانم تعریف کردندو اونیز از خوشحالی دست به آسمان بردوگفت: پروردگارا خیلی سختی کشیدم ولی دم نزدم و همیشه شکرگزارت بودم الان هم هستم این یکی رو هم میسپارم به خودت! حدودیک هفته ای میگذشت که سارا از دانشگاه به خانه برگشت که ازطرف کلانتری باهاش تماس گرفتند وگفتندکه سارقی که شناسایی کرده همون دزد لب تاب بوده که تونستن ازش اعتراف بگیرن وهمدستش رو هو شناسایی کنندو مادرش نامه ای به اونشان دادو گفت:

بیامادر این نامه رو صبح پستچی آورده دم در خونه گفته برای توئه! ممنونم مامان بده ببینم چیه؟ نامه یه احضاریه ازطرف دادگاه برای رسیدگی به پرونده ی سرقت لب تاب بود که تاریخش برای ۱۴ماه بعدبود. بلاخره روز دادگاه فرارسید همه ی شاکی های پرونده و خانواده های سارقین آنجا حضورداشتند. قاضی ضربه ای به میز جلویش کوبیدوحضاررا به سکوت دعوت کرد. وشروع جلسه دادگاه رااعلام کرد متهم ها رابه جایگاه فراخواند وبعد از احضارات شاکیان ودفاع وکلا قاضی حکم رااینگونه قرائت کرد.

متهم حامدباقری وامیر پناهی این دادگاه براساس ماده ۶۵۱قانون مجازات های اسلامی این دادگاه شمارابه پنج سال زندان و۷۴ضربه شلاق محکوم میکند. وسلام، ختم جلسه را اعلام می کنم.

آشنا شاگرد:

بعدازپایان دادگاه اموال سرقتی که از آنهاکشف شده بود به صاحبان آنها تحویل داده شد. ساراناباورانه لب تاب رابررسی میکرد تا از سالم بودنش مطمئن شود،آنچنان با شوق لب تاب را درآغوش گرفت که مادری بعداز مدتی دوری فرزندش را در آغوش میگیرد. الهه بایددیدن این صحنه با تمام وجودبرای بهترین دوستش خوشحال بود.

 

خدارا هزارمرتبه شکر چقد دلم برای این چال گونه خوشکلت تنگ شده بود، حالامیخوای چیکارکنی؟ به فاطمه زنگ بزن بریم جلو خونه ش لب تابش رو پس بدیم. حالامگه افتادن دنبالت فردا ببر پس بده! نه نه الهه جان همین الان ببریم میترسم باز یه چیزی بشه! خیلی خوب باشه، ازدست تو! الهه بافاطمه تماس گرفت وباهم جلوی خانه فاطمه قرارگذاشتندو لب تاب رابه صاحبش تحویل دادند و لب تاب ساراهم پس گرفتندوباهم به خانه سارا رفتندتااین خبرخوش رابه مادرش بدهند.

 

وقتی واردخانه شدباخوشحالی خودرابه آغوش مادررساند، مادرکه ازاین رفتارسارا شوکه شده بودگفت: پناه برخدادخترچرا اینجوری میکنی؟ مامان دوست دارم، دوست دارم بسم الله بلابه دور! الهه باشوق گفت خاله جان لب تاب پیدا شدوبردیم به صاحبش تحویل دادیم. بعد لب تاب را بالاآوردوگفت بیا اینم لب تابی که به سختی خریدین! مادرهردو رادرآغوش گرفت پشت سرهم خداراشکرمیکردو برای هردو دعای خیر میکرد.

 

مادریک عصرانه برایشان آماده کرد ونشستندو سه نفری مشغول خوردن شدند! اصلاباورم نمیشه لب تاب پیداشده دخترم الهی هرچی از خدا میخوای بهت بده! سلامت باشی خاله جان، میگم حالا که لب تاب پیداشده میخواین باهاش چیکار کنید؟ مادر درحالی که خورده نان های ریخته شده روی دامن گلدارش که خودش هم دوخته بودرا باپشت نوک انگشتانش پاک میکرد آخرین ذره لقمه اش را قورت داد ونفس کوتاهی کشیدوگفت من از اول هم دلم گواه بود که لب تاب پیدامیشه به خاطر همین روش خیلی فکر کردم.

 

حالاهم لب تاب رو میفروشم و باپولش یه چرخ خیاطی پیشرفته تر میگیرم وبا بقیه پولش هم پارچه میگیرم که اینجوری کاربرای مشتری ها هم راحت تر میشه ودیگه لازم نیست برای خرید پارچه به بازار برن، اینطوری هم در وقت و هزینه شون صرفه جویی میشه و باعث جذب مشتری های بیشتر میشه.

 

وبرای خودمم دادن قسط های لب تاب راحت تر میشه. ساراوالهه همزمان پریدندریحانه خانم را درآغوش گرفتند. وساراگفت فدای مادرباهوش خودم بشم. مادربااخم گفت خدانکنه دختره دیونه، این حرفاچیه! الهه گفت: انگار دارم خواب میبینم، عجب لب تاب دردسازی بود!

پایان

 

نویسنده: حنیفه آشنا

 

 

3 1 رای
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx