داستان کوتاه فروغ به صورت آنلاین

فهرست مطالب

فروغ داستانهای نازخاتون داستان کوتاه

داستان کوتاه فروغ به صورت آنلاین 

داستانهای نازخاتون

نویسنده:پرستو مهاجر

فروغ …

 

آخه فروغ جان چرا اینقدرحرص وجوش می خوری تو؟ دیگه اتفاقی که

 

افتاده کاری نمی شه کرد این چندمین دکتره که داری وقت می گیری و

 

می ری پیشش بابا جان تمام دکترها نظرشون همون بود که دارند تو

 

بیخود نگرانی بخدا ، اگر پسره واقعا تورو دوست داره پس به ظاهر تو

 

توجه نمی کنه می یاد خواستگاری اگرنه که بره ایشالا که با هرکسی که

 

خوشبخت میشه بشه ! مامان شما خیلی ساده ای به همین راحتی می دونی

 

چقدر زور زدم تا این وزن لامصب کم کنم نمیشه ، چیکارکنم ؟ صبح تا

 

شب ازاین باشگاه به اون باشگاه تازه آخرشب ها که پیاده روی هم می کنم

 

من چی کنم؟ که هیکلم شده عین نعره غول ، مادرجون کمتربخور والا

 

اونجور تو که می خوری ، من که سهلم هیچ ! آرنولد به پای تو نمی رسه

 

مامان چرا خالی می بندی من کجا خوردم هان ؟ کجا یک نمونه شو بگو ،

 

فروغ جان مادربمیرم برات که اصلا هیچی نمی خوری ، پریشب بابات

 

دو کیلو بستنی سنتی خریده بود من هم ازترس تو قایم کردم گذاشتم توی

 

فریزرلای سبزی ها الان کجاست ؟ توبستنی میبینی ! اوه مامان همچین

 

می گی بستنی انگارچقدری بوده همش نصف کاسه هم نشد آی فروغ

 

روت برم که از بلبل زبونی کم نمی یاری حالا اینقدر حرف نزن ،

 

حرفام بهت زدم ، برو رک و پوست کنده همه چی به دانیال بگو و خودت

 

خلاص کن . اینقدر قایم موشک بازی نکن ! مامان واقعا که ناسلامتی

 

اومدم باهات مشورت کنم که راه جلوی پام بزاری ، نه این که نمک روی

 

زخمم بپاشی ! من اومدم ، سلام براهل وعیال وخانواده ، سلام مظفر

 

خسته نباشی ، سلام توبا خانم درمونده نباشی ، باز چی شده که صداتون

 

ده تا محل اون ورترمی ره ، چرا اینقدر باهم کل کل می کنید ، شماها

 

چتونه ؟ ای مظفر صبح تا شب سرکاری ازهیچ جای خونه هم خبر نداری

 

خوش به حالت واقعا دنیا رو آب ببره تورو خواب برده حالا اینقدر جوش

 

نزن بگو ببینم چی شده ؟ هیچی بابا خواستگار دخترت پیغام داده فردا شب

 

می یان خواستگاری ، دخترت ماتم گرفته من چیکارکنم ؟ با این وزن و

 

هیکلم ! ازصبح مخ منو خورده تا الان ، خب بابا جون این که غصه نداره

 

راست حسینی بهشون بگو خلاص ! ناراحتی نداره ! بابا جون شما هم عین

 

مامان حرف می زنید که من می گم واقعا نمی تونم بهشون دروغ بگم اصلا

 

نمی خوام باهاشون روبه رو بشم بعد شما می گی حقیقت بهشون بگم ، ببین

 

فروغ جان تو دخترتحصیلکرده و روشن فکری هستی ، بخاطریک مشکل

 

به این کوچیکی اینقدرخودت نباز، بابا شما به این قضیه می گی مشکل

 

کوچیک یک نگاه بهم بندازید وزنم ۱۷۰ کیلو شده ! مجبورم همش مانتو

 

های گشاد بپوشم توی خیابون راه می رم همه با انگشت به من اشاره می

 

کنند ، زیرزیرکی می خندن بعد شما می گی خون سرد باشم . فروغ جان

 

خودت هم مقصری چندین بار دیدم نصف شب رفتی سروقت یخچال سهم

 

غذای برادرت سعید هم خوردی ، پریشب من بستنی خریدم برای سعید

 

کنار گذاشتم ، اومدم دیدم سرجاش نیست دخترم وقتی خودت مراعات نمی

 

کنی و بفکرخودت نیستی ازمن ومادرت چه توقعی داری؟ اه بسه دیگه

 

خسته شدم هی نصیحتم کردید به جای این که کمکم کنید ، همش زخم

 

زبون می زنید ، حالا گیرم من کلی غذا خوردم ، امشب چیکار کنم ؟ به

 

دادم برسید. بسه دیگه سرمون خوردی هی چیکارکنم ! اون موقع که مثل

 

هرکول هرچی جلوت می زاشتن می خوردی ، باید فکراین جاهاشو می

 

کردی ، تو یکی ساکت شو سعید وگرنه حسابت می رسم ، برو بابا اینقدر

 

خوردی نمی تونی خودت تکون بدی ، حتی نمی تونی ازدرکوچه رد بشی

 

چه برسه منو دنبال کنی ! مامان ، مامان ، یه چیزی بهش بگو وگرنه !

 

وای ، وای ، وای ، ازدست شماها تمومش کنید عین خروس جنگی دائم

 

به هم می پرید خسته شدم ، یکم بفکرآبروی منم باشید ، چقدر باید حرص

 

بخورم ، فروغ توام این قضیه تمومش کن ، خربزه خوردی باید پای لرزش

 

هم بشینی . اون زمان چقدر هشداردادم ، دخترم ! جانم ، عزیزم ، گلم ،

 

کمتربخور، ضرضرداره ، گلوپ گلوپ نوشابه خانواده می خوردی چیپس

 

با ماست موسیر می خوردی ، باید فکراین جاش می کردی ، اصلا همتون

 

برید به جهنم به شما هم می گن خانواده ، اه ! الو سلام پروانه خوبی ؟

 

سلام فروغ قربانت چخبر؟ چرا اینقدردمغی چیزی شده ؟ صدات گرفته اس

 

هیچی بابا ، گاوم زاییده اونم چهارقلو، وا یعنی چی ؟ فروغ درست حرف

 

بزن ببینم چی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟ عه توام چته ؟ هول برت داشته چیزی

 

نشده فقط خواستگارم بود پسره بهروز خب آره یادم اومد چی شده ؟ هیچی

 

پیغام داده فردا شب بیاد خواستگاری خب بسلامتی و مبارکی ! این که

 

غصه خوردن نداره ، دیوونه من فکر کردم حالا چی شده ؟ پروانه مثل

 

این که توام مخت تاب برداشته ها ، بیاد خواستگاریم ، متوجه نیستی انگار

 

فروغ مثل آدم حرف بزن مشکل کارکجاست ؟ یعنی تو نمی دونی دیوانه

 

من ۱۷۰ کیلو وزنم هست بعد بهروز بیاد ببینه منو اونم توی این وضعیت

 

خب این که نگرانی نداره خودت لاغرکن ! عقل کل مشکل من همینجاست.

 

امروز رفتم دکتر آزمایش دادم ، دکترگفت : بخاطر چربی های اضافی که

 

دارم و ورم معده ، لاغرشدن ریسکه ! اگرهم عمل کنم ممکن ۳۰ درصد

 

عمل با موفقیت انجام بشه ! فروغ جان به نظرم با خواهربهروز صحبت

 

کن اسمش چی بود ؟ سانازمی گی ، آهان ، آره با سانازصحبت کن قضیه

 

رک و راست بهش بگو ، بلاخره اونم دختره درک می کنه شرایط تو رو .

 

باشه تا ببینیم چی پیش می یاد ، خودم یک فکری می کنم . فروغ ! غصه

 

نخوری درست می شه انشالله ، درضمن بازبلند نشی ازحرصت بری نیم

 

کیلو بستنی بخوریا گفته باشم ، رژیم بگیر دخترجان! چشم مامان بزرگ

 

منتظربودم تو نصیحتم کنی ، خب دیگه خیلی حرف زدی ، پول تلفنم زیاد

 

شد فعلا خداحافظ ، باشه برو فقط منو بی خبر نزار، غرغرو. فردای

 

آن روز : سلام ببخشید نوبت داشتم ! سلام به نام ؟ فروغ کمالی ! بله

 

درست ، بفرمایید بنشینید تا صداتون کنم ، باشه ممنون . خانم کمالی !

 

نوبت شماست ، بفرمایید داخل ، ممنون متشکرم ! سلام خانم دکتر وقت

 

بخیر. سلام عزیزم ! مشکلتون چیه ؟ خانم دکتر واقعیت این که من یک

 

خواستگار دارم ولی بهش نگفتم وضعیتم چجوری هست ؟ الان بین دو

 

راهی گیرکردم ، برای همین خدمت شما رسیدم که بهم بگید چیکار کنم !

 

والا فروغ جان با این موضوعاتی که شما مطرح کردید ، من نظرم این

 

حقیقت به آقا بهروز بگید ، چون شما قراره یک عمرباهاش زندگی کنید .

 

ببین عزیزم با مخفی کردن وقایم شدن خودت چیزی حل نمی شه ممکن

 

حتی اتفاق های ناخوشایندی هم بیفته ، برو خیلی قرص ومحکم تمام

 

قضایا براش تعریف کن و بهش فرصت انتخاب بده ، تو یک طرفه نمی

 

تونی قضاوت کنی وحتی به جای اون تصمیم بگیری ، اگرهم به ضرضر

 

تو باشه ، بازبهترین راهکاراینه با صداقت همه چی اعتراف کن ، شاید

 

هم بهروز به بهبود و وضعیتت هم کمک کرد. من دیدم همسرانی که ظاهر

 

همسرانشون واسشون مهم نبوده ، اما به خوبی وخوشی کنارهم خوش بخت

 

بودند پس زمان ازدست نده ، و هرچه زودتربا بهروز تماس بگیر و و

 

واقعیت بهش بگو ، حتی اگر تورو نخواست و خواهان تو نبود . با این که

 

سخت واسم ولی چشم! خانم دکترحق با شماست ، باهاش صحبت می کنم

 

ممنون ازاین که بهم اعتماد به نفس دادین ، خواهش می کنم عزیزم ،

 

کاری نکردم ، هرزمان به مشکل خوردی حتما باهام تماس بگیر. باشه

 

چشم فعلا با اجازه ! بسلامت موفق باشی . داداش اون فروغ نیست که

 

داره می ره ؟ نه آبجی فروغ که اینقدرچاق نیست ، این زنیکه ده برابر

 

من هیکل داره ، ولی اشتباه نمی کنم ، فروغ هست ، آبجی جان اشتباه

 

می بینی ، فروغ کجا بود توام ؟ وایسا صداش کنم ، اگرفروغ باشه

 

برمی گرده ، نگاه کنه ! فروغ ، فروغ ، فروغ جان ! بله ! عه وا خاک

 

به سرم فروغ تویی ! سانا ، سانا ، ساناز تویی ، نه ، نه ، نه ، فروغ

 

صبرکن ، فروغ صبرکن ،مواظب باش ، یا خداااااا، فروغ ، فروغ ،

 

خداااا ! آقای دکتر حالش چطوره ؟ خدا روشکر صدمه جدی ندیده ولی

 

متاسفانه ! باید بگم براثرشدت ضربه ای که بهش وارد شده پاهاش قادر

 

به حرکت کردن دیگه نیستند . وبرای همیشه فلج شده ! نه خدای من ، …

 

نه ، نه ، سلام کو کجاست ؟ پدرام بچه ام کجاست ؟ چه بلایی سرش

 

اومده ؟ می گم بچه ام کجاست ؟ آروم باشید ، گوهرخانم فروغ توی

 

مراقبت های ویژه اس ! مراقبت های ویژه برای چی ؟ اصلا چطوری

 

تصادف کرده ؟ حرف بزن لعنتی بگو بچه ام چطوری تصادف کرد ؟

 

همش تقصیر تو و اون دادشت هست که زندگیش و به خاک سیاه

 

نشوندید ، چرا دست از سرش برنمی دارید ، زن اینقدر داد وبیداد نکن

 

آروم باش ، بیمارستان . واقعیت آقا مظفرخان من ازاول تمام قضیه ها رو

 

می دونستم ، حتی بخدا خبرداشتم ، فروغ خانم ازوضعیت چاقی رنج می

 

بره اما تعجب کردم که چرا رک وراست همه چی بهم نمی گه ! بخدا

 

امروز می خواستم بیام وبهش بگم که من ازهمه چی خبردارم که این

 

اتفاق افتاد … واقعا شرمندتونم ، دیگه پسرم کاری شده با غصه خوردن

 

چیزی درست نمی شه باید منتظر موند تا فروغ به هوش بیاد ، تا بعد در

 

موردش حرف بزنیم . مظفر به هوش اومد ، شکرخدا به هوش اومد ، من

 

کجام ؟ این جا کجاست ؟ مامان ، پاهام حرکت نمی کنه چرا ؟ پاهام حس

 

نداره ؟ نمی تونم پام تکون بدم ، مامان ، مامان ، کمکم کن .

 

بعد چندین هفته :

 

فروغ جان مادرآقا بهروز وخواهرش سانازخانم ، مادرش و پدرش اومدند

 

برای خواستگاری . مامان من که گفتم قصد ازدواج ندارم ، می بینی که

 

دیگه پا ندارم که راه برم ! برای همیشه ویلچرنشین شدم ، دیگه چه

 

خواستگاری ، فروغ ، فروغ ، تواین جا چیکارمی کنی ؟ برای چی

 

اومدی ؟ خوب نگام کن ! هم چاقم و هم علیل ، دیگه چی ازجونم می

 

خوای ؟ فروغ آروم باش من ازاول همه چی می دونستم ، یعنی چطوری

 

بگم ! اون روزهای اول پروانه دوستت همه چیو ازسیرتا پیاز برام تعریف

 

کرد . اوایلش باورش سخت بود واسم ، اما خب به این نتیجه رسیدم که

 

ظاهرآدم ها دلیل برزندگی نمیشه ، با سانازصحبت کردم ، اما ساناز بهم

 

گفت : تو خودت به هرآب وآتیشی می زنی که لاغرکنی ! اگرحرف نزدم

 

خواستم ببینم تا کجا پیش بری ، حالا دیگه هیچی واسم مهم نیست فقط خود

 

تو مهمی ، من واقعا دوست دارم و می خوام باهات ازدواج کنم ، چه سالم

 

باشی ؟ و چه لاغر؟ همینجوری که هستی دوستت دارم ، واقعا راست

 

می گی ! بهروز حتی الان که فلج شدم بازهم حاضری باهام ازدواج کنی ؟

 

به جان عزیزترین کسم قسم می خورم که تا آخرعمر نوکرت باشم و خوش

 

بختت کنم .

 

 

 

پایان .

 

 

 

نویسنده : پرستو عبدالهیان ( مهاجر)

 

 

 

 

 

5 1 رای
امتیاز این مطلب
guest
0 نظرات کاربران
Inline Feedbacks
دیدن تمام نظرات
0
لطفا نظرتو در مورد این مطلب بنویسx